فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

مادردختری

نیمه ی شعبان

سلام عید همگی تون مبارک دیروز که نشد ولی ایشالا به همین زودی ها بزرگترین دعای این روزهامون که فرج آقاست مستجاب میشه و چشممون به نور جمال آقا روشن و دلمون به حضورشون شاد میشه! امسال شب نیمه ی شعبان همسری ایستگاه صلواتی داشت و من و فاطمه سادات با خانواده ی خودم و همسرم رفتیم عروسیِ پسرِ یکی از دوستان خانوادگی و اساتید قرآنِ بنده. عزیزی که اصول تلاوت قرآن رو در محضرشون آموزش دیدم. آقا داماد قاری نمونه ی کشوری و جهانی بودن و عروس خانم هم حافظ کل قرآن. خلاصه اینکه عروسیش از اون مدلهایی بود که حسابی بهمون چسبید. روز نیمه ی شعبان هم صبح همسری رفت فوتبال. برگشتنی برامون حلیم خرید و رفت ایستگاه صلواتی. ساعت 11 ما هم رفتیم بهش...
24 خرداد 1393

دومین ملاقات با یه دوست نازنین

سلام این روزا این قدر دایره ی لغات دخملی بزرگ شده که اصلا نمیتونم از کلماتی که برای بیان منظورش استفاده میکنه و گاها ما رو شگفت زده می کنه به شماره نام ببرم. تعدادشون خیلی زیاده! از دیروز شروع کرده به گفتن جمله ها. سر سفره میگه: پوپو بده       "پلو بده" دیروز کشوی اسباب بازی هاش رو باز کرد و سیم هواپیماش رو کشید اما هواپیماش زیر باقی اسباب بازی ها گیر کرده بود. صدام کرد و گفت: ماما، آپا نیس        "مامان هواپیما نیست" باقیمونده ی آب لیوانش رو ریخت زمین و گفت: آبو ایدم زمین          "آب رو ریختم زمین" خداروشکر که میتونه جمل...
18 خرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

یکشنبه صبح واکسن 18 ماهگی فاطمه سادات رو زدیم. ساعت 8 رفتیم مرکز بهداشت و دیدیم هنوز باز نکردن. برگشتیم خونه. همسرم رفت سر کار و پدرم و خواهرم اومدن دنبالمون و با هم رفتیم مرکز بهداشت. دیدیم دارن صبحونه می خورن!!! یه نیم ساعتی نشستیم تا واکسن فاطمه سادات رو زدن. طفلی بچم خیلی درد کشید. اجازه نمی داد براش کمپرس کنم. گریه می کرد و یخ رو کنار می زد..کمپرس گرم هم نذاشت بکنم. واسه همین هنوزم با گذشت دو روز کمی جای واکسنش کبوده! خداروشکر تب نکرد ولی تا 24 ساعت تنش گرم بود. دو روز بهش استامینوفن دادم تا درد کمتری رو تحمل کنه. طفلی همش دستش رو می ذاشت رو زانوش و می گفت درد. نمی ذاشت به محل واکسنش دست بزنیم. اگر هم دستمون می خ...
13 خرداد 1393

توت فرنگی

یه مشکلی من دارم به نام حساسیت غذایی. بدنم به خیلی از غذا ها حساسیت نشون میده و با خوردن اون غذا، بدنم کهیر می زنه و خارش می گیره. تخم مرغ و خیارشور و سس مایونز و عسل و سوسیس و کالباس و انواع ادویه جات و خیلی چیزای دیگه... گرچه تو این لیست خیلی چیزای خوشمزه ای هم هست که گاهی مجبور به خوردنشون میشم و تا چند روز خودم رو بخاطر خوردنشون ، سرزنش می کنم، اما این وسط یه چیز خیلی خوشمزه ای هم هست که چند روزیه فهمیدم به این لیست تعلق داره. میوه ای که مدتی بود منتظر بودم بیاد به بازار... میوه ای خوشمزه به نام  توت فرنگی              همین جور بیخود و بی جهت که نمی تو...
9 خرداد 1393

هفته ی اول خرداد

مموری گوشیم رو روی سیستم خودمون و خواهرم و مادرشوهرم امتحان کردم. با سیم رابط و رم ریدر . ولی فایده ای نداشت. برادرشوهرم میگن مموریم سوخته. ولی آخه عکساشو تو گوشیم نشون میده!  جالبه که فقط و فقط تو گوشی من عکسا رو نشون میده و جای دیگه باز نمی کنه. برادرشوهرم پیشنهاد دادن عکسای گوشیم رو تا قبل از اینکه پاک بشن بلوتوث کنم به لب تاپ مادرشوهرم و رم گوشیم رو تعویض کنم. ایشالا جمعه هم به دخترخالم و همسرش نشون میدم تا ببینم پیشنهاد اونا چیه! خلاصه اینکه تا زمان درست شدن گوشیم باید وبلاگ رو بدون عکس بگردونم. و اینکه از اتفاقات شیرین این روزهای اخیر که میگم، خاطره ی تصویری ای ثبت نکردیم. البته یکسری عکس با دوربین گرفتیم که...
8 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد