فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه سن داره

مادردختری

سه سالگی

تولد سه سالگی دخترک مون رو در شرایطی پشت سر گذاشتیم که همسر جان در سفر کربلا بودن و خودمون هم تقریبا مریض بودیم. با این حال دوستای گل مون زحمت کشیدن و عصر روز نهم آذر، روز تولد دخنری اومدن پیش مون و یه دور همی ساده و صمیمی برگزار کردیم . هم از حال و هوای نبودن همسری بیرون اومدیم و هم تولد رو دوستانه برگزار کردیم. ان شاالله تولد اصلی رو بعد از اومدن بابای فاطمه سادات و بعد ماه صفر،خانوادگی میگیریم. دخترک مون روز به روز بزرگتر میشه. دیگه یه دختر بچه ی کوچولو نیست که هر هفته کار جدیدی یاد بگیره. بلکه هرروز و هرلحظه ما رو با حرف ها و حرکاتش شگفت زده می کنه.  کامپیوتر مون رو به چند دلیل جمع کردیم و هر از گاهی با موبایل وبلاگ دوس...
14 آذر 1394

اردی بهشتِ بهشتی

از آخرین باری که مطلب گذاشتم بیشتر از یک ماه می گذره. تو این  مدت چند باری وبلاگ دوستان رو خوندم ولی زمان کافی برای گذاشتن پست جدید نداشتم! اردی بهشت مون حسابی بهاری و لذت بخش بود. چند باری با دوستامون به گردش رفتیم و به دل طبیعت زدیم و از روزهای خوش بهاری وهوای روح بخش اردیبهشتی لذت بردیم! تعطیلات اوایل اردی بهشت، به مناسبت روز پدر با جمعی از دوستامون رفتیم رامسر. جمعه شب از ر شت حرکت کردیم و نماز رو در امام زاده سید محمد کیاکلایه خوندیم. کنار پارک لنگرود با دوستای خوب مون یه شام دور همی خوردیم. برای شام کوکوسبزی وکیک گوشت درست کرده بودم و دوست هامون هم سالاد ماکارونی و الویه و کلی میوه آورده بودن تا شب خوبی رو کنار هم ...
9 خرداد 1394

اندر احوالات وروجک سادات!

ماجراهایی داریم با این دخترک! صبح جمعه از خواب بیدار شد و آقای مجری رو صدا رد....اولش فکر کردیم دلش واسه کلاه قرمزی تنگ شده بوده. ولی بعدش کاشف به عمل اومد خانوم خانوما شب قبل، خواب دیده بوده آقای مجری اومده خونه مون و براش قصه ی شنگول و منگول تعریف کرده. اولش باورم نمی شد. فکر کردم تصور درستی از خواب دیدن نداره و فقط یه حرفی رو تکرار می کنه. اما با گفتن کلمه ی شنگول و منگول دیگه مطمین شدم خواب دیده و درست میگه! از اون روز به مدت یک هفته هرکسی رو می دید براش تعریف می کرد خواب آقای مجری رو دیده. همون شب هم جزییات خوابش رو برامون گفت! اینکه کجا ایستاده بودن، بهش چی گفتن و چیزای دیگه... و آخرش هم وقتی ازش پرسیدم آقای مجری با کی اومده بود ...
2 ارديبهشت 1394

اسفند و فروردین 2

سلام دیگه اگر این پست رو هم نمی ذاشتم، کم کم باید در این وبلاگ رو می بستم و می رفتم پی کارم!! خداییش دو ماهه فقط از طریق گوشیم وبلاگ رو چک میکنم و به خونه ی مجازیه دوستای وبلاگی سرک می کشم و گاهی اصلا وقت نمی کنم براشون پیام بذارم حسابی از دست خودم ناراحتم!! با اینکه بیشتر شبکه های مجازی موبایلم رو پاک کردم و تمام وقت دارم به فاطمه سادت و زندگیم رسیدگی میکنم، بازم وقت کم میارم و همش در حال جبران کارهای عقب افتاده هستم! امیدوارم این دوندگی ها هرچه زودتر تموم بشه و بتونم به روزهای قبل که هر صبح قبل از بیدار شدن دخملی ، وبلاگم رو آپ می کردم و از احوال دوستای مجازیم خبر دار می شدم برگردم! اسفند و فروردین مون پر...
29 فروردين 1394

پروژه ی پوشک گیری 5

بعد از ده روز از کنار.گذاشتن پوشک و ورود به مرحله ی جدیدی از دوران رشد دخترم، احساس میکنم همه.چیز رو به راهه. امشب برای اولین بار با هم رفتیم مهمونی دوبار بردمش دستشویی و به هوای دیدن فضای جدید، باهام همکاری کرد بچه های سه ساله و.چهارساله ای که اونجا بودن هم بهش گفتن دیگه بزرگ شدی و.پوشک نمی پوشی و این یه انگیزه ای شد برای دخترم تا از وضعیت جدید احساس رضایت داشته باشه. اومدیم خونه و.چندباری برام حرف بچه ها رو.تکرار کرد. بعد هم رفت به پدرش و مادرجونش گفت.  امیدوارم این توصیه از طرف همسن و سالاش، براش مفید باشه و اثر بخش!! روزهای اخیر خوب پیش رفتیم. دیگه تقریبا خبرم میکنه ولی با این حال هنوز هرساعت میبرمش دستش...
20 فروردين 1394

پروژه ی پوشک گیری 4

یک هفته از خداحافظی با پوشک گذشته و هنوز نمی دونم مسیرمون.رو با موفقیت پشت سر گذاشتیم  یا بی نتیجه بوده. خونسردی بی اندازه ی دخترک مون، باعث شده عملکردش فراز و نشیب داشته باشه بعد از گذشت هفت روز. که هر ساعت برای دستشویی بردنش اقدام.میکردیم، هنوز هم خودش خبردارمون.نمیکنه.و.مجبورم هر ساعت ببرمش دستشویی! گاهی بلافاصله میاد و. گاهی به خواهش و اجبار می برمش. ششمین روز رو با موفقیت کامل پشت سر گذاشت ولی امروز دوبار   غافلگیر مون کرد. مادرم به تذکر و.تهدید! مجابم  کرده تا در برابر اشتباهاتش سکوت کنم و عکس العمل بدی نشون ندم . با این حال من از دختر دوسال و چهارماهه ام انتظار بیشتری دارم. دلم میخواد بعد از یک ...
16 فروردين 1394

پروژه ی پوشک گیری 3

سومین و چهارمین روز. خداحافظی با پوشک رو هم با موفقیت نسبی پشت سر گذاشتیم. روز سوم خیلی خوب بود و به استثنای دوبار که حساب کار از دست دخترمون.در رفت ، تو  باقی ساعات روز، باهامون همکاری کرد.  روز چهارم هم ساعات شستنش رو به یک ساعت افزایش دادیم و فقط یک مورد خطا داشت . گرچه بابت همون موارد جزئی روزانه اش، کلی از دستش دلخور.می شدم و ازش قول می گرفتم دیگه اشتباهش رو تکرار نکنه، ولی به تایید دوستان و اطرافیان، عملکرد دخترک مثبت بوده! نمی.دونم این وضعیت تا کی باید ادامه داشته باشه؟! کاش هرچه.زودتر بتونه با شرایط جدید کنار بیاد و ما.رو از این هول و ولا در بیاره!   ...
14 فروردين 1394

پروژه ی پوشک گیری 2

روز دوم پروژه ی خداحافظی با پوشک به این شکل شروع شد که ساعت شش صبح دخترک خواب آلود رو بردم دستشویی و  تو توالت کارش رو انجام داد و بعدش هم نسبتا آسون دوباره خوابش برد. ساعت 9 از خواب بیدار شدیم و رفتیم.منزل پدرم و اونجا هم هر نیم ساعت میبردمش دستشویی و خوشبختانه همکاریش خیلی خوب بود و تقریبا تمام دفعات دستشویی میکرد و حسابی روسفید شدیم!! اما روز خوبش ، پایان خوبی نداشت و درست چند ثانیه مونده به ساعت 12 شب، روی پله های حیاط توی شلوارش خراب کاری کرد . قرار بود موفقیت.روز.دوم.رو با یه جایزه ی خوب.جشن بگیریم که بخاطر اشتباه شبانه اش، از دادن جایزه منصرف شدیم و موکولش کردیم به روز سوم! امیدوارم روز سوم هم همه چیز کاملا خوب پیش...
12 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد