اسفند و فروردین 2
سلام
دیگه اگر این پست رو هم نمی ذاشتم، کم کم باید در این وبلاگ رو می بستم و می رفتم پی کارم!!
خداییش دو ماهه فقط از طریق گوشیم وبلاگ رو چک میکنم و به خونه ی مجازیه دوستای وبلاگی سرک می کشم و گاهی اصلا وقت نمی کنم براشون پیام بذارم
حسابی از دست خودم ناراحتم!!
با اینکه بیشتر شبکه های مجازی موبایلم رو پاک کردم و تمام وقت دارم به فاطمه سادت و زندگیم رسیدگی میکنم، بازم وقت کم میارم و همش در حال جبران کارهای عقب افتاده هستم!
امیدوارم این دوندگی ها هرچه زودتر تموم بشه و بتونم به روزهای قبل که هر صبح قبل از بیدار شدن دخملی ، وبلاگم رو آپ می کردم و از احوال دوستای مجازیم خبر دار می شدم برگردم!
اسفند و فروردین مون پر بود از روزهای تلخ و شیرین...
از اواخر بهمن ماه با یکسری از دوستای نی نی وبلاگی ، رژیم گروهی گرفتیم و تونستم با همت تمام! فقط چهار هفته دووم بیارم.ثمره ی یک ماه گرسنگی کشیدنم، سه کیلو و نیم کاهش وزن بود که تا حالا با این همه پر خوری، تونستم حفظش کنم!
بعد از هفته ی چهارم مریض شدم. مریضیم با تب ولرز و بدن درد شروع شد و این قدر تو اون چهار هفته بدنم با کمبود مواجه شده بود که با یه مریضیه ساده، از پا افتادم و یک هفته ی کامل درگیر تب و لرز و بدن درد بودم. ویروس سرماخوردگیه من، به فاطمه سادات و همسر جان هم سرایت کرد و عملا تا روزهای قبل از تحویل سال همگی درگیر مریضی بودیم!
دو سه روزی رو هم به خونه تکونی و خرید عید گذروندیم و آماده ی ورود به سال جدید شدیم!
تحویل سال ساعت دو نیمه شب بود و نمی تونستم تا اون ساعت از شب فاطمه سادات رو بیدار نگه دارم. دختر گلم لحظه ی تحویل سال نو در خواب ناز بود و من و همسری در کنار هم دعای تحویل سال خوندیم و به استقبال بهار 94 رفتیم.
تا روز چهارم فروردین عید دیدنی ها مون رو انجام دادیم و صبح روز پنجم به همراه خانواده ی همسری، عازم قم شدیم! و روز هشتم هم برگشتیم رشت!
سفر کوتاه اما پرباری بود.حرم، جمکران، دیدار اقوام، گرفتن کلی عیدی و سوغاتی...
باقی روزهای عید رو هم خونه بودیم و از روز دهم فروردین پروژه ی بای بای پوشک رو شروع کردیم.
هفته ی اول کمی سخت بود..
هفته ی دوم هم یکی دوبار غافلگیر شدیم، ولی خداروشکر الان حسابی دختر مون عاقل شده و خودش خبردارمون می کنه!
به پاس زحمت های مادرشوهرم برای از پوشک گرفتن دخترک، براشون یه هدیه ی ناقابل گرفتیم وروز مادر تقدیم شون کردیم.
هفته ی گذشته با چند تا از دوستامون رفتیم سینما فیلم کمدی "ایران برگر" رو دیدیم . خیلی جذاب و دیدنی بود.
دیروز هم دوباره رفتیم سینما و این بار فیلم "رخ دیوانه" رو تماشا کردیم که بازم جالب بود!
چند باری هم مهمونی و عروسی دعوت بودیم که خداروشکر تو همه ی موارد فاطمه سادات حسابی باهامون همکاری کرد و راضی نگه مون داشت!
ببخشید که خیلی خلاصه و تند تند نوشتم. بیشتر برام حالت وقایع نگاری داشت برای ثبت در وبلاگ خاطره های دختری!
اگرخدا بخواد پست بعدی رو اختصاص میدم به پیشرفت های فاطمه خانوم!