فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

مادردختری

اسفند و فروردین 2

1394/1/29 1:15
نویسنده : مهدیه
1,301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دیگه اگر این پست رو هم نمی ذاشتم، کم کم باید در این وبلاگ رو می بستم و می رفتم پی کارم!!خندونک

خداییش دو ماهه فقط از طریق گوشیم وبلاگ رو چک میکنم و به خونه ی مجازیه دوستای وبلاگی سرک می کشم و گاهی اصلا وقت نمی کنم براشون پیام بذارمغمگین

حسابی از دست خودم ناراحتم!!غمگین

با اینکه بیشتر شبکه های مجازی موبایلم رو پاک کردم و تمام وقت دارم به فاطمه سادت و زندگیم رسیدگی میکنم، بازم وقت کم میارم و همش در حال جبران کارهای عقب افتاده هستم!

امیدوارم این دوندگی ها هرچه زودتر تموم بشه و بتونم به روزهای قبل که هر صبح قبل از بیدار شدن دخملی ، وبلاگم رو آپ می کردم و از احوال دوستای مجازیم خبر دار می شدم برگردم!آرام

اسفند و فروردین مون پر بود از روزهای تلخ و شیرین...

از اواخر بهمن ماه با یکسری از دوستای نی نی وبلاگی ، رژیم گروهی گرفتیم و تونستم با همت تمام! فقط چهار هفته دووم بیارم.ثمره ی یک ماه گرسنگی کشیدنم، سه کیلو و نیم کاهش وزن بود که تا حالا با این همه پر خوری، تونستم حفظش کنم!راضی

بعد از هفته ی چهارم مریض شدم. مریضیم با تب ولرز و بدن درد شروع شد و این قدر تو اون چهار هفته بدنم با کمبود مواجه شده بود که با یه مریضیه ساده، از پا افتادم و یک هفته ی کامل درگیر تب و لرز و بدن درد بودم. ویروس سرماخوردگیه من، به فاطمه سادات و همسر جان هم سرایت کرد و عملا تا روزهای قبل از تحویل سال همگی درگیر مریضی بودیم!خسته

دو سه روزی رو هم به خونه تکونی و خرید عید گذروندیم و آماده ی ورود به سال جدید شدیم!

تحویل سال ساعت دو نیمه شب بود و نمی تونستم تا اون ساعت از شب فاطمه سادات رو بیدار نگه دارم. دختر گلم لحظه ی تحویل سال نو در خواب ناز بود  خواب و من و همسری در کنار هم دعای  تحویل سال خوندیم و به استقبال بهار 94 رفتیم.محبت

تا روز چهارم فروردین عید دیدنی ها مون رو انجام دادیم و صبح روز پنجم به همراه خانواده ی همسری، عازم قم شدیم!عینک و روز هشتم هم برگشتیم رشت!

سفر کوتاه اما پرباری بود.حرم، جمکران، دیدار اقوام، گرفتن کلی عیدی و سوغاتی...

باقی روزهای عید رو هم خونه بودیم و از روز دهم فروردین پروژه ی بای بای پوشک رو شروع کردیم.

هفته ی اول کمی سخت بود..

هفته ی دوم هم یکی دوبار غافلگیر شدیم، ولی خداروشکر الان حسابی دختر مون عاقل شده و خودش خبردارمون می کنه!

به پاس زحمت های مادرشوهرم برای از پوشک گرفتن دخترک، براشون یه هدیه ی ناقابل گرفتیم وروز مادر تقدیم شون کردیم.فرشته

هفته ی گذشته با چند تا از دوستامون رفتیم سینما فیلم کمدی  "ایران برگر" رو دیدیم . خیلی جذاب و دیدنی بود.قه قهه

دیروز هم دوباره رفتیم سینما و این بار فیلم "رخ دیوانه" رو تماشا کردیم که بازم جالب بود!زیبا

چند باری هم مهمونی و عروسی دعوت بودیم که خداروشکر تو همه ی موارد فاطمه سادات حسابی باهامون همکاری کرد و راضی نگه مون داشت!

ببخشید که خیلی خلاصه و تند تند نوشتم. بیشتر برام حالت وقایع نگاری داشت برای ثبت در وبلاگ خاطره های دختری!

اگرخدا بخواد پست بعدی رو اختصاص میدم به پیشرفت های فاطمه خانوم!

پسندها (3)

نظرات (2)

مرضيه مامان محيا
29 فروردین 94 8:40
سلام مهديه جان سال نو مبارک منم مشکل کمبود وقت دارم همه اش دارم مي دوم تا به همه کارام برسم وبلاگ محياجونم که چند ماهه دست نزده است حسابي گرفتارم ما هم پروژه پوشک گيري محياجون رو از عيد شروع کرديم اولش خيلي خوب بود احساس کردم يه کم زود اقدام کردم الان فقط بيرون که ميريم پوشکش ميکنم اگه خدا بخواد ميخاوم تا ده روز ديگه کامل از پوشک بگيرمش ميخواستم تجربياتتو بدونم اگه امکان هست رمز جديدو برام بفرس فاطمه جونم رو بوس بارون کن التماس دعا مادر دختري
مهدیه
پاسخ
ننه علي
2 اردیبهشت 94 7:36
سلام، ان شاءالله همیشه به شادی، به نظر من که همه این اتفاقات شاد بودن و الحمدلله نقطه تلخی نداست ان شاءالله همیشه همین طور باشه
مهدیه
پاسخ
ممنونم دوستخوبم تلخی هم داشت ولی گفتنی نبود!!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد