فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

مادردختری

اندر احوالات وروجک سادات!

1394/2/2 19:09
نویسنده : مهدیه
1,361 بازدید
اشتراک گذاری

ماجراهایی داریم با این دخترک!

صبح جمعه از خواب بیدار شد و آقای مجری رو صدا رد....اولش فکر کردیم دلش واسه کلاه قرمزی تنگ شده بوده. ولی بعدش کاشف به عمل اومد خانوم خانوما شب قبل، خواب دیده بوده آقای مجری اومده خونه مون و براش قصه ی شنگول و منگول تعریف کرده. اولش باورم نمی شد. فکر کردم تصور درستی از خواب دیدن نداره و فقط یه حرفی رو تکرار می کنه. اما با گفتن کلمه ی شنگول و منگول دیگه مطمین شدم خواب دیده و درست میگه! از اون روز به مدت یک هفته هرکسی رو می دید براش تعریف می کرد خواب آقای مجری رو دیده. همون شب هم جزییات خوابش رو برامون گفت! اینکه کجا ایستاده بودن، بهش چی گفتن و چیزای دیگه... و آخرش هم وقتی ازش پرسیدم آقای مجری با کی اومده بود در جوابم گفت :"به تنهایی اومده بود!!"بغل

اما بعد از تموم شدن کلاه قرمزی، شخصیت مورد علاقه ی این روزهاش " زی زی گولویه!!

از دلسوزی و محبتش همین بس که مامان خوبیه برای نی نی هاش. از غذا دادن بهشون غافل نمیشه و حتی نیمه شب هم گاهی از خواب بیدار میشه و میاد پیشم، می بینم یه نی نی زیر بغلش داره!!

حرف های جالبش هم تمومی نداره.

چند روز پیش ازم پرسید نی نیه زن عمو جون چطوری به دنیا میاد؟ بهش گفتم شکم زن عمو رو پاره می کنن و نی نی به دنیا میاد. بعد با تعجب ازم پرسید"بعد دوباره شکمش رو خیاطی می کنن؟"قه قهه

از لای مداد رنگی هاش خودکار ها رو جدا کردم و خواستم بذارمشون توی کتابخونه که دیدم یهو صداش لرزید و گفت" ینی من خوکّار داشته نباشم؟"سوال

به مامان بازی، توپ بازی، پزشکی، و آمپول زدن خیلی علاقه مند شده. اکثر بازی هایی که با عروسک هاش می کنه هم حول همین بازی هاست! همش میگه " باید به نی نیم شیر بدم - ببرمش بیمارستان"

امروز دوتا عروسکاشو آورده و میگه اینا بچه های من هستن . اسم شونم سون soon و بغون baghoon هست!سوال   (فقط خدا نکنه در آینده اسمای عجیب غریب روی بچه هاش بذاره!!)

اگر صدام کنه و موبایل دستم باشه، زودی ناراحت میشه و می گه " گفتم اون موبایلتو بذار کنار!"خندونک

به جفت هر چیزی میگه داداش! حالا فرقی براش نمی کنه جاندار باشن یا بی جان، مذکر باشن یا مونث!

اومده پیشم و میگه " مامااااان، یه سُهالی دارم!!" محبت

بعد از اینکه موهامو رنگ کردم، داشتم موهامو شونه می کردم که اومد کنارم ایستاد و با مهربونی گفت "چیکار میکنی خانوم خانوما؟!!بغلبعد از رنگ کردم موهام حسابی روحیه اش عوض شده بود و همش قربون صدقه ام میرفت و می پرسید می تونم برای عروسیم موهامو رنگ کنم؟متنظر

قبل از شروع سال نو حسابی به ماهی علاقه پیدا کرده بود و چند وعده مادرشوهرم و یکبارم داداشم براش ماهی خریدن. دیدم خیلی ماهی دوست داره یه جورایی حس کنجکاویم گل کرد و ازش پرسیدم " مامان منو بیشتر دوست داری یا ماهی رو؟" فاطمه ساداتم جواب قانع کننده ای داد و گفت" مامان تو رو عالمه تا دوست دارم"آرام

یه روز صبح که از خواب بیدار شدیم، دیدم نون نداریم برای صبحانه. همسری هم رفته بود سر کار و تصمیم گرفتم چای کلوچه بخویم. آوردمش سر سفره و گفتم بیا صبحانه بخور. چند بار گفت این صبحانه نیست. صبحانه کو؟ بهش گفتم امروز نون نداریم. بجاش اینو می خوریم. اینم صبحانه است دیگه! با یه لحن قاطع و دندان شکنی گفت" این صبونه نیست...تلوچه هست!"خطا

و آخریش هم اینکه مادرشوهرم بهش قول داده بود بعد از اینکه دیگه بطور کامل پوشک رو کنار گذاشت، براش سه چرخه بخره! فاطمه ساداتم هرکی رو میبینه بهش میگه مادرجونم قراره برام سه چرخه بگیره! خلاصه اینکه حواسش حسابی سرجاشه وباید رو قول دادن هامون بهش، بیشتر دقت کنیم!!

پسندها (3)

نظرات (7)

کوثر
4 اردیبهشت 94 0:37
سلام اون صبحانه اش باحال بود، خب صبحانه نون می خواد دیگه :دی
مامان نازنينها
8 اردیبهشت 94 14:08
حسابي شيرين شده ها و حسابي هم دلبري ميكنه هزارماشااله . خدا حفظش كنه دختر شيرين زبون رو
مهدیه
پاسخ
مامان نيوشا
16 اردیبهشت 94 14:23
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره
مامان
16 اردیبهشت 94 18:54
مرورگرتون رو عوض کنید ان شاالله درست میشه
مهدیه
پاسخ
درست نمیشه ظاهرا قسمت نیست بخونمش
نیلوفر/مامانه روژینا
21 اردیبهشت 94 1:34
مهدیه جون سلام.تبریک میگم بابت پروژه از پوشک گرفتن فاطمه سادات جان. خدا رو شکر که موفقیت امیز بود. منم دخملی رو از پوشک گرفتم و خدارو شکر موفق شدم. شرمنده بابت تاخیرمون .البته هر از گاهی با گوشی میام و بهتون سر میزنم درسته نظر نمیذارم اما بیادتون هستم. عزیزم اگه خدا بخواد مامانم ماهه دیگه میاد شمال برای زندگی و ماهم اکثر مواقع میایم پیشش . خوشحال میشم یه قراری با دوستهای وبلاگی بذاریم و از نزدیک ببینمتون. دخمل گلت رو ببوس. دوستتون دارم.
مهدیه
پاسخ
سلام نیلوفر جونم بییییی اندازه خوشحالم از اینکه میتونم ببینمت امیدوارم رشت اومدن مامانت زمینه ی خیر باشه براشون گرچه دوری خیلی سخته ولی مهمتر از اون آرامش مادرتونه نیلوفر جون منم فقط با موبایل میام و وبلاگ ها.رو.میخونم خوشحالم روژینا جون رو از پوشک.گرفتی دیگه کم.کم باید ب فکر بعدی باشیم من شماره ام رو برات خصوصی میذارم تا هرزمان.رشت اومدی خبرم.کنی
ننه علي
21 اردیبهشت 94 1:53
عزیزم ماشاءالله ،حسابی شیرین زبونی و دل بری میکنه
مهدیه
پاسخ
مامانی دخمل بلا
17 تیر 94 3:54
بی علی اصل عبادت باطل است / بی علی هر کس بمیرد جاهل است / بی علی تقوا گلی بی رنگ و بوست / بندگی همچون نماز بی وضوست .... ایام سوگواری و شهادت امیر مؤمنان , حضرت حد تسلیت باد ... ............... شب قدر است و طی شد نامه هجر / سلام فیه حتی مطلع الفجر . . . ..... من از عمق وجود خود ، خدایم را صدا کردم , نمیدانم چه میخواهی ، ولی امروز برای تو ، برای رفع غم هایت , برای قلب زیبایت ، برای آرزوهایت ، به درگاهش دعا کردم , و میدانم خدا از آرزوهایت خبر دارد ... التماس دعای مخصوص دارم در این شبهای خاص و نورانی و عزیز
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد