فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

مادردختری

عیدانه

1393/5/12 13:39
نویسنده : مهدیه
559 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

عید همگی تون با یک هفته تاخیر مبارک باشه!

اومدم وبلاگ هاتون و  دیدم خیلی هاتون این ایام تعطیلات رو با یه سفر خاطره انگیز کردین. این چند روز برای ماهم کلی خاطره از گردش های تو دل طبیعت به جا گذاشته. امروز از سفر هامون می نویسم و ایشالا با همکاری یکی از دوستان گلم، پست های بعدی رو به عکس ها اختصاص میدم...

از اونجایی که ما ساکن خطه ی شمال کشور و از اون مهمتر استان گیلانیم، استانی که میشه گفت پر شده از جاهای دیدنی و مناطق تفریحی و گردشگری، تو چنین ایامی میشه مثل  استخر زیر سرسره و مسافرای عید، با سرعتی باور نکردنی به سمت شهرمون سرازیر میشن!!!دلخور

خیابون ها شلوغ میشه، جاده ها از شدت ترافیک قفل می کنه ،... خلاصه اینکه هرجا چشم می گردونیم، پلاک های غیر آشنا می بینیم. دریا و سواحلم شلوغ میشه. تو دو روز اول تعطیلات، 15 نفر تو دریا غرق شدن. از بس که بی برنامه و نا وارد به سمت دریا هجوم می برن و خارج از طرح شنا می کنن.

طرح رو هم که نگووووووو! به جاش توضیحش رو میدم!تعجب

مهمون هامون که اقوام پدریِ همسرم بودن عصر دوشنبه حرکت کردن به سمت رشت و حوالی 1 صبح روزِ عید رسیدن .

متاسفانه بخاطر فاطمه سادات نتونستم تو نماز عید شرکت کنمغمگین

عصری با مهمون هامون رفتیم بوستان مفاخر.پارکی که روز عید افتتاح شده بود. البته به افتتاحیه اش نرسیدیم. پارک کوچیک اما قشنگی بود. کمی قدم زدیم، عکس گرفتیم و برگشتیم منزل.

شب با مهمون ها مون رفتیم خمام و میوه یخی و یخ بهشت خوردیمخوشمزه

چهارشنبه تا همه بیدار بشن و بقیه ی مهمون ها هم برسن و صبحانه بخورن و لباس بپوشن، نزدیکای ظهر بود که نهارمون رو برداشتیم و رفتیم به سمت جاده ی کیاشهر ، مجتمع ساحل مروارید.

حسااااااااابی شلوغ بود و ما هم دیر رسیده بودیم، بهمون سوییت نرسید.غمگین همون گوشه و کنار زیر انداز گذاشتیم و نهار خوردیم.

بعد از نهار هم رفتیم سمت دریا. واااااااااااای از دریا و طرح خانوم ها هرچی بگم کم گفتم!ترسوانگاری مردم از شکم مادرشون بیرون اومده باشن، خیلی ریلکس تو هم ... و کسی هم چیزی نمی گفت.تعجبظهر بود و آفتاب هم وسط آسمون و خلاصه اینکه همه شرایط برای یه آفتاب گرفتن اساسی براشون محیّا بود.

همون اولش که دیدیم اون تو چه خبره اومدم بیرون و البته اقواممون، اونهایی که قصد شنا داشتن رفتن تو... پسر بچه ها رو هم راه نمی دادن.واسه همین بعضی هامون برگشتیم بیرون و کنار ساحل نشستیم و عکس گرفتیم.آرام

همون شب برادرشوهرم میزبان مراسم هفتگی زیارت عاشورا بود و به همین خاطر حوالی 6 عصر برگشتیم خونه و یه دوش گرفتیم. مهمون ها اومدن. مراسم خیلی کوتاه برگذار شد.

بعد شام همسری با پسر عموهاش رفتن آستانه و کباب خوردن و ما هم بچه ها رو خوابوندیم و تا صبح مشغول صحبت بودیم.خندونک

صبح 5 شنبه هم چند نفر از مهمون ها مون رو بردیم موزه ی میراث روستایی. اما از اونجایی که دیر رفته بودیم و هوا هم گرم بود و همه تو خونه منتظرمون بودن تا بریم و نهار بخوریم، نشد خیلی خوب ببینیم و خرید کنیم.غمگین

غروب پنج شنبه، ساندویچ مرغ و ساندویچ الویه درست کردیم و شام رو تو باغ محتشم خوردیم. البته خیلی خیلی شلوغ بود . هوا هم تاریک بود. چندباری بچه ها رو بردیم سمت وسایل بازی. فاطمه سادات از استخر وسط پارک خوشش اومده بود و محو تماشای فواره ها بود. می اومد پیش عموش و پدرجونش و از فواره ها با زبون شیرین خودش تعریف می کرد. چنان با هیجان می گفت که همه متوجه میشدن منظورش از بیان کلمات "آب رفت باااااالا" چیه!!!محبت

جمعه صبح  رفتیم به سمت سیاهکل. نرسیده به لونک، تو باغ یکی از دوستان مون که پر از لاچیق بود و از کنارش یه رودخونه ی بسیااااااااااااااار زیبا هم رد می شد نشستیم و نهار خوردیم و بعد از نهار هم اینقدر آب بازی کردیییییییم.آرام از اونجایی که خصوصی بود و کسی هم نمی دید مون خیلی راحت تر بودیم. یک طرف مردا شنا کردن و طرف دیگه که از دید شون خارج بود ما افتادیم تو آب. البته آبش خیلی کم بود .رود خونه بود. فقط پاهامون خیس میشد. ولی خیلی خوش گذشت و بهمون چسبید.محبت

صبح شنبه ، بعد از نماز صبح مهمون ها مون رفتنغمگین

روزهای خیلی خوب و شیرینی در کنارشون داشتیم.

ایشالا هرجا هستن سلامت باشن.

پسندها (4)

نظرات (14)

مامان محمد مهدي (مرضيه)
13 مرداد 93 10:59
مهديه جون ماشاالله شما كه بيشتر از ما بهتون خوش گذشته اتفاقا اون موقع كه گفتي ما كه مسافرت نرفتيم مي خواستم بگم مسافرت پيش شماست هر چي زيبايي و سرسبزي است پيش شماست منتظر ديدن عكس هاتون هستم
مهدیه
پاسخ
آره الحمدلله ما مسافرت سر خودیم. گاهی با همسری صحبت می کنیم و می بینیم کللللللللی جای دیدنی و جذاب هست که هنوز فرصت نکردیم بریم و ببینیم شون!
مریم مامان دونه برفی
13 مرداد 93 11:37
سلام عزیزم ..همیشه به گردش و تفریح امیدوارم همیشه خوش و سرحال باشید گلم. از ساحل و دریا و پوشش شناگرا و ترافیک نگین که دلم خونه
مهدیه
پاسخ
آره دیگه شما هم همشهری و بقولی هم دردید. البته مسافر ها قدم شون روی چشم. ولی بنظرم استان ما ظرفیت پذیرش این همه مهمان رو تو بازه ی کوتاه زمانی نمی تونه داشته باشه.
مریم مامان دونه برفی
13 مرداد 93 11:38
راستی مهدیه جون هنوز منو لینک نکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
مهدیه
پاسخ
دوست گلم قبلا هم پرسیده بودی گفته بودم لینکت کردم. تو قسمت پیوندهاست لینک وبلاگت عزیزم
مامانی فاطمه
13 مرداد 93 13:55
همیشه به گردش عزیزم چه مهمان نوازی جانانه ای کردید از اقوامتون
مهدیه
پاسخ
ممنونم لطف داری گلم
mahtab
13 مرداد 93 14:05
وااای که دلم خواست این دورهم بودن ها و بیرون رفتنهارو همیشه به شادی و گل و گشت مهدیه جان این مدل گشتن و خوش گذروندن خیلی بهتر از سفر رفتنیه که همش تو خونه باشی
مهدیه
پاسخ
آره به ما تو این چند روز کمتر از یه سفر خوش نگذشت. ولی با همه ی تکراری بودن این جورفضا ها هنوز برامون خسته کننده نشدن و کمتر از مهمون هامون از فضای سبز لذت نبردیم!!
سمیرا
14 مرداد 93 0:49
خوش به حالتون منکه تا حالا شمال نرفتم وهرچی از قشنگیاش بگن برام جانمیفته تا با چشمام نبینم خداروشکرکه همگی دورهم جمع بودید وخوش گذروندید,آب بازی نگو که من میمیرم برا آب بازی... إن شاءالله همیشه سلامت باشیدوکنارهم خوش باشید
مهدیه
پاسخ
آخییی پس حتما باید یه سر بیاین. مگه کجایین که تا حالا گذرتون نخورده بیاین شمال؟حتما خیلی از شمال دورین! مثلا منم تا بحال فقط یکیدوبار رفتم جنوب. اینقدر که از اون طرفا دوریم. ایران وسیع این چیزا رو هم داره دیگه!!
محبوبه
14 مرداد 93 12:39
ايشاله هميشه به تفريح.هرچند تفريح پيش شماست… ما قرار بود يه ماه ديگه بيايم شمال،ولي فعلا كه انصراف دادم بخاطر اميرمهدي. اصلا توي ماشين قرار نداره…يه سره جيغ ميكشه…حالا فكر كن هفتصد كيلومتر رو چطوري ميخواد دوام بياره؟
مهدیه
پاسخ
خوشحال میشدم اگر می اومدین ولی برای ماشین راه حلی به ذهنم نمی رسه جز اینکه از قطره استامینوفن استفاده کنی اصلا هم ضرری نداره... حالا تشخیصش با خودت ولی من تاحالا ندادم. چون همیشه تو سفرها کسی بوده که بچه رو کنترل کنه و کمکم باشه
❤مامان محمد و ساقی❤
14 مرداد 93 23:09
سلام مهدیه جان خوبی خوشحالم که بهت خوش گذشته بوستان مفاخر کجاست؟
مهدیه
پاسخ
سلام تو شهریاران اسم قدیمیش هم میشه چمارسرا یعنی قسمتی از باغ چمارسرا رو که متعلق به منابع طبیعی بوده رو کردن پارک مفاخر
ننه علي
15 مرداد 93 13:08
سلام والا این جور که شما تعریف کردی منم دلم هم شمال خواست هم مهمون
مهدیه
پاسخ
دلت مهمون خواست؟! چه بامزه؟ برسیم خدمت تون؟
سمیرا
17 مرداد 93 3:15
ماتهرانیم وخیلی دور نیستیم ولی چون وسیله نیست سخته إن شاءالله قسمت بشه بیایم...
مهدیه
پاسخ
آره بدون وسیله سخته. ولی هرزمان اومدین ما در خدمتیم
مامان فاطمه
17 مرداد 93 13:34
سلااام سلااامما اومدیم با تاخیر دوسه هفته ای خوبین؟خوشین؟فاطمه سادات گلم چطوره؟بعد دو هفته اومدم دیدم ای بابا شما هم بی معرفتی کردی و به ما سر نزدی خب پس حسابی خوش گذروندین تو این تعطیلاتما هم رفته بودیم شمال ایشالله به زودی پستشو می ذارم خانوووم بی وفا
مهدیه
پاسخ
خب این شمال اومدن بی خبر شما هم به اون دَر!! ما هم این روزا حساابی گرفتار بودیم!
مامان فاطمه
17 مرداد 93 13:35
در ضمن زودتر عکسای این دخترمون رو بذار که حسابی دلتنگشیم و گرنه
مهدیه
پاسخ
دیشب امتحانی یه عکس رو با موبایل گذاشتم. به نظرم خیلی گنده!! شده. ولی باقی عکس ها رو هم همین طور ی می ذارم!
الهه مامان سلما
18 مرداد 93 2:02
دختر، کم دهن ما رو آب بنداز.. با اون همه غذاهای خوشمزه و جاهای قشنگش، آدم دیگه دلش مسافرت نمیخواد که...
مهدیه
پاسخ
جدی؟ یعنی باید قناعت پیشه کنم؟؟
نیلوفر/مامانه روژینا
23 مرداد 93 15:03
ای جانم.معلومه که حسابی بهتون خوش گذشته. خوش بحالتون با این همه طبیعت قشنگی که دارید. مهدیه جون واقعا قدرشو بدونین. منو همسری یکی از ارزوهامونه که یه خونه اونجا بخریم و بیایم گیلان زندگی کنیم.
مهدیه
پاسخ
آره خداروشکر زیاد پیشمیاد ک گردش کنیم و از طبیعت لذت ببریم... ایشالاشما هم میاین اینجا و ی خونه ی قشنگ می خرین!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد