عیدانه
سلام
عید همگی تون با یک هفته تاخیر مبارک باشه!
اومدم وبلاگ هاتون و دیدم خیلی هاتون این ایام تعطیلات رو با یه سفر خاطره انگیز کردین. این چند روز برای ماهم کلی خاطره از گردش های تو دل طبیعت به جا گذاشته. امروز از سفر هامون می نویسم و ایشالا با همکاری یکی از دوستان گلم، پست های بعدی رو به عکس ها اختصاص میدم...
از اونجایی که ما ساکن خطه ی شمال کشور و از اون مهمتر استان گیلانیم، استانی که میشه گفت پر شده از جاهای دیدنی و مناطق تفریحی و گردشگری، تو چنین ایامی میشه مثل استخر زیر سرسره و مسافرای عید، با سرعتی باور نکردنی به سمت شهرمون سرازیر میشن!!!
خیابون ها شلوغ میشه، جاده ها از شدت ترافیک قفل می کنه ،... خلاصه اینکه هرجا چشم می گردونیم، پلاک های غیر آشنا می بینیم. دریا و سواحلم شلوغ میشه. تو دو روز اول تعطیلات، 15 نفر تو دریا غرق شدن. از بس که بی برنامه و نا وارد به سمت دریا هجوم می برن و خارج از طرح شنا می کنن.
طرح رو هم که نگووووووو! به جاش توضیحش رو میدم!
مهمون هامون که اقوام پدریِ همسرم بودن عصر دوشنبه حرکت کردن به سمت رشت و حوالی 1 صبح روزِ عید رسیدن .
متاسفانه بخاطر فاطمه سادات نتونستم تو نماز عید شرکت کنم
عصری با مهمون هامون رفتیم بوستان مفاخر.پارکی که روز عید افتتاح شده بود. البته به افتتاحیه اش نرسیدیم. پارک کوچیک اما قشنگی بود. کمی قدم زدیم، عکس گرفتیم و برگشتیم منزل.
شب با مهمون ها مون رفتیم خمام و میوه یخی و یخ بهشت خوردیم
چهارشنبه تا همه بیدار بشن و بقیه ی مهمون ها هم برسن و صبحانه بخورن و لباس بپوشن، نزدیکای ظهر بود که نهارمون رو برداشتیم و رفتیم به سمت جاده ی کیاشهر ، مجتمع ساحل مروارید.
حسااااااااابی شلوغ بود و ما هم دیر رسیده بودیم، بهمون سوییت نرسید. همون گوشه و کنار زیر انداز گذاشتیم و نهار خوردیم.
بعد از نهار هم رفتیم سمت دریا. واااااااااااای از دریا و طرح خانوم ها هرچی بگم کم گفتم!انگاری مردم از شکم مادرشون بیرون اومده باشن، خیلی ریلکس تو هم ... و کسی هم چیزی نمی گفت.ظهر بود و آفتاب هم وسط آسمون و خلاصه اینکه همه شرایط برای یه آفتاب گرفتن اساسی براشون محیّا بود.
همون اولش که دیدیم اون تو چه خبره اومدم بیرون و البته اقواممون، اونهایی که قصد شنا داشتن رفتن تو... پسر بچه ها رو هم راه نمی دادن.واسه همین بعضی هامون برگشتیم بیرون و کنار ساحل نشستیم و عکس گرفتیم.
همون شب برادرشوهرم میزبان مراسم هفتگی زیارت عاشورا بود و به همین خاطر حوالی 6 عصر برگشتیم خونه و یه دوش گرفتیم. مهمون ها اومدن. مراسم خیلی کوتاه برگذار شد.
بعد شام همسری با پسر عموهاش رفتن آستانه و کباب خوردن و ما هم بچه ها رو خوابوندیم و تا صبح مشغول صحبت بودیم.
صبح 5 شنبه هم چند نفر از مهمون ها مون رو بردیم موزه ی میراث روستایی. اما از اونجایی که دیر رفته بودیم و هوا هم گرم بود و همه تو خونه منتظرمون بودن تا بریم و نهار بخوریم، نشد خیلی خوب ببینیم و خرید کنیم.
غروب پنج شنبه، ساندویچ مرغ و ساندویچ الویه درست کردیم و شام رو تو باغ محتشم خوردیم. البته خیلی خیلی شلوغ بود . هوا هم تاریک بود. چندباری بچه ها رو بردیم سمت وسایل بازی. فاطمه سادات از استخر وسط پارک خوشش اومده بود و محو تماشای فواره ها بود. می اومد پیش عموش و پدرجونش و از فواره ها با زبون شیرین خودش تعریف می کرد. چنان با هیجان می گفت که همه متوجه میشدن منظورش از بیان کلمات "آب رفت باااااالا" چیه!!!
جمعه صبح رفتیم به سمت سیاهکل. نرسیده به لونک، تو باغ یکی از دوستان مون که پر از لاچیق بود و از کنارش یه رودخونه ی بسیااااااااااااااار زیبا هم رد می شد نشستیم و نهار خوردیم و بعد از نهار هم اینقدر آب بازی کردیییییییم. از اونجایی که خصوصی بود و کسی هم نمی دید مون خیلی راحت تر بودیم. یک طرف مردا شنا کردن و طرف دیگه که از دید شون خارج بود ما افتادیم تو آب. البته آبش خیلی کم بود .رود خونه بود. فقط پاهامون خیس میشد. ولی خیلی خوش گذشت و بهمون چسبید.
صبح شنبه ، بعد از نماز صبح مهمون ها مون رفتن
روزهای خیلی خوب و شیرینی در کنارشون داشتیم.
ایشالا هرجا هستن سلامت باشن.