از هر دری سخنی
بی نتی هم بد دردیه...
اونم زمانیکه معتاد شدی به اینترنت و بقول معروف رفته پی کارش...(نمی دونم کی؟؟!!)
شروع میکنم از روزهایی بگم که نبودیم...
سه شنبه ی دو هفته ی قبل، طبق معمول برای صرف شام رفتیم منزل پدرشوهرم . دخملی قبل شام مشغول بازی بود که یهو احساس خستگی کرد و افتاد تو بغلم. منم تلاش کردم بخوابونمش ولی فایده نداشت.دستمو گذاشتم رو سرش و احساس کردم تب داره. جاری جون دکتر هم معاینه کرد و گفت تبش 38/2 درجه است.
تا صبح دخترم تو تب سوخت و هر بار که بهش استامینوفن می دادم گلاب به روتون بالا می آورد.
بعد نماز صبح بردیمش دکتر و گفت سرمای مختصری خورده.
24 ساعت بعد تبش قطع شد.
یکشنبه صبح هم علائم سرماخوردگی در من ظاهر شد ولی از اونجایی که با دوست خوبم زینب مامان نازنین زهرا قرار داشتم و تحت هیچ شرایطی راضی به کنسل کردن قرار نبودیم!!! رفتم خونه شون. با اینکه تب داشتم و آب بینی هم سرازیر بود و گلودرد وحشتناکی داشتم، با این حال خیلی بهم خوش گذشت. زینب جون برای دخترم یه کلاه و یه تل کاموایی بافته بود. دستش درد نکنه.
از فرصت ایام بارداری استفاده کرده و کلی بافتنی های شیک و ناز برای دختر تو راهیش بافته که می تونین تو وبلاگش ببینین. قرار بود منم کاموا و میل ببرم تا بهم یاد بده ولی از اونجایی که دختر ما یکم شیطون تشریف دارن و برای پیشگیری از عوارض احتمالیش، من منصرف شدم.
یکشنبه شب به اندازه ای حالم بد بود که جاری جون، فاطمه سادات رو برد خونه شون و همسری از سر کار اومد دنبالم و رفتیم دکتر. دو تا آمپول زدم که هنوزم جاشون درد می کنه. ولی خیلی روبراهم کرد!!
سه شنبه عصری رفتیم مسجد و دعای عرفه مهمان صدای گرم برادرشوهر جان بودیم.
شب عید قربان هم خانواده ی خواهر و برادر جاری جون، مهمون پدرشوهرم بودن که گرچه به دلایلی حال خوبی نداشتم ولی از اونجایی که همون شب خبر ثبت نام کربلامون رسیده بود کلی شعف ناک شدیم.
روز عید رو هم خونه بودیم و عصری برای عرض تبریک رفتیم منزل پدرم.
از پنج شنبه هم جاری، زهرا سادات و پدرشوهرم سرما خوردن و ویروس هنوز از خونه بیرون نرفته!
جمعه هم به اندکی تمیزکاری گذشت.
***
پ.ن 1
یه زخم کهنه ای سر باز کرد و دو روزی افسردگی کوتاه مدت گرفتم. ولی الحمدلله با نظر رحمت و عطوفت الهی بر طرف شد. این عرفه یه ارزش دیگه ای برام داشت. امیدوارم همه تون از این روز پربهره به حد کفایت استفاده برده باشین
***
پ.ن 2
خانواده ی همسر به صورت جمعی بعد عید غدیر عازم مشهدن. امسال آقا نطلبید. یه چیزایی هم از همین مشهد رفتن ته دلم مونده بود که بعد نماز صبح با خودم قرار گذاشتم براتون بنویسم ولی متاسفانه خواب نما شدم و از نوشتنش منصرف شدم.
***
پ.ن 3
سفر کربلا هنوز قطعی نشده. پاسپورت ها آماده شدن و وام هم تقریبا جور شده. فقط طلبیدن مونده که ...
بقول دیالوگ لطیفی از فیلم طلا و مس"50 درصد ما جوره. فقط مونده 50 درصد اونا"!
تاریخی که بهمون گفتن فردای عاشوراست. به نظر سفر در اون ایام حال و هوای شیرینی هم داشته باشه...
***
پ.ن 4
این روزا ، پاسخ به غوغای حاکم بر دلم ، مترادف مضمون این بیته:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد