دوباره کربلا...اینبار هم بدون من!
سلام
اگر خدا بخواد فردا همسری عازم سفر کربلاست!
به همراه جمعی از دوستانش... که میشن یه اتوبوس!!!
و باز هم مثل همیشه با دلایل خودش اجازه نداد تو این سفر همراهش باشم!
از اربعین گذشته، انتظار این سفر رو میکشید. میگفت" هرکس پارسال رفته، امسال هم میره! یعنی نمی تونه نره!!"
با توجه به اخباری که از شرایط ازدحام زایرین در مرزها می رسه، خیلی نگران هستم و با این حال مثل همیشه می سپارم شون به خدا! تا سلام و دعای من رو برسونه به هوایی که چندی پیش درش تنفس کردیم! و دعاهامون مستجاب شد! و به برکتش امیدداریم تا بار دیگه، توفیق تنفس در اون فضا، نصیب مون بشه!
دلم رو همراه همسرم عازم این سفر می کنم... اما جسمم این جاست!
تا مراقب دخترکم باشم...و هرروز مقابل صفحه ی تلویزیون، همراه کاروان پیاده ی کربلا، اشک بریزم!
پ.ن !:
عزیزی می دید شب های محرم گریه می کنم ...میگفت قدر اشک هات رو بدون! گفتم چرا؟ گفتن من چند سالی هست که اشکی ندارم تا در مصیبت عزیزانم گریه کنم...و دلم میشکنه و تباکی میکنم!
خدایا
اگر روزی مون کمه...شکر
بیماری می دی تا به بهانه اش گناهامون رو ببخشی...شکر
فقط... اشکم رو خشک نکن!
پ.ن. 2:
دیشب با همسری و خانواده شون رفتیم سینما. فیلم شیار 143
فکر میکنم اولین باری بود که تو سینما گریه می کردم!