همایش شیرخوارگان حسینی
به پیـــش باد مویش را بپوشان
به پیش خصم رویش را بپوشان
ببیـــن تیــر و کمان حرملــه را...
ســفیدی گلویـــش را بپوشـــان
جمعه صبح برای شرکت در مراسم شیرخوارگان حسینی با دخترم رفتیم مصلای رشت و دیدیم مادرای زیادی کوچولوهاشون رو با پوشوندن لباس سبز و سفید آورده بودن تا نذر حضرت علی اصغر کنن. لباس دختر ما براش خیلی کوچیک بود و متاسفانه دخترم لباس حضرت علی اصغر نداشت!!! [ناراحت]
تقریبا تمام مراسم با دیدن کوچولو ها و خواب ناز و گریه هاشون برای شش ماهه ی کربلا اشک ریختم. اصلا آرام و قرار نداشتم.
امان از دل رباب...
یه گروه عذاداری از جنوب اومده بودن و همراه یه مداح عراقی با سنج و دمام ، آهنگ عذاداری عربی می زدن. خیلی گریه دار بود.
بعد از پایان مراسم هم بطور اتفاقی و برای اولین بار، فاطمه جان جان و مامان گلش معصومه جون رو دیدیم. البته فاطمه کوچولو حال خیلی خوبی نداشت ولی برامون یه لبخند زد و کلی خوشحالمون کرد. ایشالا هرچه زودتر حالش خوب بشه.
زینب مامان نازنین زهرا خانوم رو هم دیدم و زحمت کشیده بود برای فاطمه سادات یه تل کشی بافته بود برای هدیه ی عید غدیرش. دستت درد نکنه زینبم. ایشالا بعد از بدنیا اومدن نازنین زهرای گلت محبت هاتو جبران کنم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی