فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

مادردختری

آذر 91

1392/9/4 11:18
نویسنده : مهدیه
414 بازدید
اشتراک گذاری

یاد آذر 91 بخیر

چنین روزایی بود که ساک بیمارستانت رو بستم و لباس هات رو با آب زمزم شستم!

چقدر کمردرد داشتم!

ولی تحملش برام سخت نبود.

با هم حرف میزدیم... شعر می خوندیم... مداحی گوش می دادیم... منتظر بابا می نشستیم و براش غذا درست می کردیم.

یادش بخیر!

دیروز داشتم خاطرات آذر ماه 91 رو از تو وبلاگت می خوندم. اشک تو چشمام جمع شد. مخصوصا با مرور خاطره ی تولدت و لحظه ی به دنیا اومدنت.

چند روز پیش همسری میگفت مهدیه واقعا یکسال شد؟ چقدر زود گذشت. داریم پیر میشیما!!! گفتم تازه سال اولش بود که همه میگن دیر می گذره. بقیه اش که زودتر از این می گذره و زودتر پیر می شیم.

می دونم الان گفتن و فکر کردن بهش زوده ولی دوست دارم یه بار دیگه نی نی بیارم تا اون خاطرات قشنگ دوباره برام زنده بشن!

یادتونه یه زمانی بزرگترین دغدغه ام این بود که چه پوشکی برای دخترم بگیرم تا پی پیش پس نزنه؟نیشخند

الان دیگه دغدغه ها هم بزرگ شدن. حالا بزرگترین مشغله ی ذهنیم اینه که این وروجک تنبل یک سالش شده و هنوز راه نمیره!خجالت

وقتی در و دیوار رو می گیره این قدر تند و تند راه میره که نگووووووو! ولی نمی تونه تنهایی راه بره و این مسئله نگرانم کرده!

ایشالا اینم حل میشه!

یک شنبه صبح جاری جون از سفر کربلا برگشت. خودش و خواهرش و زنداداشش و ... همش میگفتن که یه عالمه یادمون کردن. ایشالا که همین ها باعث بشه ما هم همین روزا طلبیده بشیم.فرشته

لحظه ی ملاقات این دو تا دختر عمو هم در نوع خودش بی نظیر بود. همدیگه رو بغل کردن و فاطمه سادات سرش رو گذاشت رو شونه ی دختر عموش و جیغ زدن. برامون تازگی نداشت اما جذاب بود.

جاری جون یه عالمه سوغاتی قشنگ هم برای من و همسری و دخملی آورده. دستش درد نکنه. 

ولی یک سری از مشکلات از نو شروع شده. بعد از یک هفته آرامش، دیشب ساعت 10 بود که دخترم رو خوابوندم و تا ساعت 11 زهرا سادات تو راه پله با صدای بلند حرف میزد و دختر ما هم از خواب بیدار شد و به سختی تونستم 1/15 بخوابونمش.کلافه

 

پ.ن: ایشالا آخر هفته اگه مشکلی پیش نیاد دخترم رو می برم آتلیه برای گرفتن عکسای یکسالگیش. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مادر منتظر
4 آذر 92 12:52
سلام مامانی گل و مهربون فاطمه سادات جون عزیزم ممنون که وقت گذاشتی و پست طولانی من رو خوندی دوست گلم. از کامنت زیبات ممنونم عزیز دلم . من رو خوشحال و آروم کردی با ابراز همدلی و همدردیت گلم. خدا به دوستت هم صبر و آرامش بده عزیزم , خیلی سخته کنار اومدن با همچین اتفاقاتی ولی خود خدا صبرش رو میده , فقط باید توکل داشته باشی . انشاالله نی نی گل دوستت هم صحیح و سالم به دنیا میاد و دلش شاد و چشمش روشن میشه عزیزم. بازم بابت کامنتت ممنونم , فقط باید بگم که کامنتای مربوط به متن پست رمزدارم رو با اجازه دوستانم تایید نکردم و برای یادگاری توی مدیریت وبلاگم نگه داشتم عزیزم, چون این پست مخصوص عده خاصیه , دوست دارم که نظرات خاصش هم مخصوص همون عده خاص باشه عزیزم , ولی بدون که کامنتت خیلی برام ارزش داشت و بهش پاسخ دادم و به یادگار هم برای همیشه پیش خودم میمونه دوست خوب من . منم برای تو بهترین آرزوها رو دارم دوست نازنینم .
مادر منتظر
4 آذر 92 13:14
سلام مامانی گل و خوب فاطمه سادات عزیزم انشاالله قسمت بشه و شما هم به زودی عازم این سفر معنوی بشین عزیزم. واقعا روزهای انتظار برای به دنیا اومدن یه کوچولو چقدر شیرین و خاطره انگیزه . ولی حتما بعدا دل آدم چقدر تنگ میشه برای روزهای انتظار و روز تولد شیرین ترین موجود دنیا . خدا دختر گلت رو برات حفظ کنه عزیز دلم . امیدوارم یه بار دیگه هم این حس مادر شدن رو تجریه کنی توی زندگیت . نگران راه افتادن دخملت نباش عزیزم . دیر نشده . به زودی میبینی که دیگه بدون کمک دیوار هم راه میره و باید بیشتر مراقب شیطونیاش باشی. میبوسم خانوم فاطمه گلم رو.
مهدیه
پاسخ
ممنون از اینهمه آرزوی قشنگ!
ژاله مامان آیدا
4 آذر 92 13:15
ممنون از تبریکتون تولد فاطمه جون هم پیشاپیش مبارک انشااله همیشه شاد و سلامت باشه به وبلاگ منم یه سر بزنید http://kadonamadi.blogfa.com با اجازه لینکتون کردم
مهدیه
پاسخ
ممنونم ما هم شما رو لینک می کنیم و به بختر گلت سر می زنیم!
mahtab به دوستان
4 آذر 92 13:55
ان شاء الله زیر سایه شما و امام زمان همیشه سالم و شاد و موفق باشه و شما هم همیشه شاهد خوشیها و موفقیتهاش باشین همینه که خیلیها دیر بچه دار میشن، چون با وجود بچه دیگه نمیشه از لو رفتن سن و سال فرار کرد، سن بچه و تولدهاش همه چیزو بر ملا میکنه
مهدیه
پاسخ
راستش من و همسری هم سنیم. برای من ممکنه دیر بشه ولی همسری حالا حالا ها وقت داره برای بچه ی بعدیش فکر کنه. باید به توافق برسیم دیگه!!!!!!!!!!!! بوس
مرضيه (مامان محمدمهدي)
4 آذر 92 14:41
سلام مهديه جون اتفاقا امروز مي خواستم بگم چرا آپ نمي كني چقدر خوب كه هوس يه ني ني ديگه داري، من و همسري كه اصلا فكرش رو هم نمي تونيم بكنيم نگران راه رفتن عروسك خوشگله نباش، پسر من قبل از يكسالگي تا 5- 6 قدم به تنهايي مي رفت ولي در 13 ماهگي كاملا حرفه اي راه افتاد. همين كه با كمك در و ديوار راه ميره جاي نگراني نداره. سفر كربلا هم انشاالله به وقتش جور ميشه، نگران نباش تصور ملاقات دختر عموها جالبه برام
مهدیه
پاسخ
همسری منم دیگه نی نینمی خواد ولی من دوست دارم. خدا سختی هاش رو آسون می کنه! بقول مادرشوهررم یکی رو به گدا هم بدی قهر میکنه! ایشالا که راه بیوفته. مادرم دیگه فکر نکنم چی کار کنم؟؟!! کربلا هم ایشالا با هم !!!
راحله
4 آذر 92 15:20
آخییییی چقدر شیرین نوشتی....واقعا یادش بخیر اون دغدغه های قبل زایمان و بعدشم اضطراب و نگرانی ها و بی تجربگی های روزهای اول تولد نی نی .....دغدغه ی انتخاب نوع پوشک (دقیقا منم مثل شما درگیرش بودم) بعدشم راه افتادن...بعدشم حرف زدن...بعد مهد کودک و مدرسه رفتن..بعد درس و دانشگاه و ازدواج...همیشه این اضطراب ها و دلشوره ها با ما هستن ولی وجود یه بچه ی شیرین به همه ی اینا می ارزه...صد و بیست ساله شه الهی و همیشه سایه پدر و مادرش بالا سر این کوچولوی شیرین باشه
مهدیه
پاسخ
آره والا یه روز همه شون میشه خاطره! ممنو از دعای قشنگت دکتر جون!
مامان اهورا(نرگس)
4 آذر 92 16:22
آخی جونم...آره به خدا چشم روهم می ذاریم نی نی های نازمون بزرگ شدن!!!!!!!! انشالله سالم و صالح باشن... خوشگل خاله پیشاپیش تولدت مبارک.
مهدیه
پاسخ
ممنون خاله ی مهربون ایشالا جشن تولد یک سالگی اهورای نازنین
الناز مامان آوا
4 آذر 92 23:33
پيشاپيش تولد فاطمه جون مبارك .انشالله عروسش كني انشالله هرچه زودتر قسمت شما بشه مهديه جون نگران نباش آوا بعد تولدش راه افتاد تا 13 ماهگي ديگه راه ميفتند اصلا جاي نگراني نيست. باهاش تمرين كنيد دستشو بگيرينش و راهش ببرين همين روزاست كه راه بره پس انشالله تا آذر 93 يه ني ني ديگه هم اضافه ميشه
مهدیه
پاسخ
نه قربونت برم خدا خیرت بده این قدر زود که دیگه بچه دار نمی شم!!!!!!!!!!!! تا 35 سالگیم وقت دارم! حالا کو تا رضایت همسر! خب تا 13 ماهگی هم صبر می کنیم بخاطرگل روی شما!
معصوم/مامان جان جان فاطمه
4 آذر 92 23:52
كي اپ كردي كه اين همه كامنت هم داري؟ نازي ،من هم مثل تو اين قدر يكي ديگه دلم ميخواد ،با اينكه گاهي خيلي بهم فشار مياد ولي از رو نميرمميخوام ميخوام . . . بابا راه هم ميوفته بعد بايد بدويي دنبالش مثل ما خب شما با جاري جون كه راحتين ،يا نه به مادر شوهر بگين . . . بايد يه چيز هايي رعايت بشه ديگهديدمت حتما بايد در مورد اين همخونه بودن ازت بپرسم كه چه طوريه كدوم اتليه انشاا... باز پستت عكس نداشت
مهدیه
پاسخ
حاضرم راه بیفته و بدوم دنبالش ولی از هم سن و سالاش عقب نباشه! ببین عزیزم مادرشوهرم عقیده داره تو این خونه که همه با هم زندگی میکنیم کسی حق نداره از کار دیگری ناراحت بشه! خودش میگه هرکس ناراحت شد بره یه لیوان آب خنک بخوره! البته من چند بار تذکر دادم ولی بی نتیجه بود. به مادرشوهرم هم که گفتم گفت ایشالا بچه ی تو بزرگ میشه و اذیتشون میکنه! اینم شد جواب؟! خب با این منطق من چی بگم دیگه؟؟!! عکس هم راستش من دوربین شخصی ندارم و عکسها رو با موبایلم می گیرم. و این روزا دخملی از موبایل من فقط یه جنازه باقی گذاشته!
هدیه خداوند
5 آذر 92 8:53
یک سالگی دختر گلتون مبارک انشالله 120 سالگیشو جشن بگیرید
مهدیه
پاسخ
ممنونم ولی اگه هم تا 120 سالگی خدا بهش عمر بده ما دیگه نیستیم مسئولیتش رو به بچه هاش واگذار میکنیم1
🌙مامان چشمه بهشتى
5 آذر 92 14:46
سلام روزا مثل برق و باد مى گذره و بچه ها بزرگ ميشن .... خاصيت دنياست ديگه ... ايشالله راهم ميوفته اين خانم خانماااا ... حالا هنوز وقت داره
مهدیه
پاسخ
ایشالا!
صـبــا خاله ی آیـــســـا
5 آذر 92 17:43
یک سالگیییییییییییییییییییییییییی خوشگلمون مباااارک عزیزم سالن هیاهو شاپرک خیال و ......
مهدیه
پاسخ
هیاهو رو می دونم گلباغ نمازه ولی شاپرک خیال اسمش آشناست یادم نیست کجا بود! یه دونه تو ضیابری بردم اصصصصصصصصصلا خوب نبود!
شاپرک
6 آذر 92 19:12
تولد فاطمه خانم مبارک باشه
شمالی لاکوی
7 آذر 92 12:57
سلام..من اینجانظرنذاشته بودم؟؟؟؟؟؟؟؟ اشکال نداره مهدیه جان تولد گل دخترت مبارک باشه.انشاالله تنش سالم وهمیشه لباش خندون باشه وهیچ وقت غنچه خنده ازرولباش کنارنداره .
مهدیه
پاسخ
ممنون گلم ممنون از این همه محبت شاید نظر تو بلاگفا گذاشته بودی!
مامان محمد و ساقی
8 آذر 92 17:37
واقعا" خیلی زود میگذره...گذرعمر دیگه... اخی من نخوندم خاطره زایمامت رو.حتما یه روز میخونم مقدمشون مبارک...ایشالله خودت بری با دخمل گلت و همسری سوغاتی ها هم مبارک
مهدیه
پاسخ
(زهره)مامان فاطمه
10 آذر 92 12:01
عزیزم ایشااله زودی یه نی نی بیار تادوباره خاطراتت زنده بشن عزیزم ولی واقعا درست گفتی بعداز یکسالگی عینه برق وباد میره
مهدیه
پاسخ
جدی میگی؟!
نیلوفر/مامانه روژینا
12 آذر 92 1:41
اخی عزیزم. واقعا دوران بارداری و نوزادی فرشته ها خیلی خیلی قشنگه. و وقتی که بهش فکر میکنیم میبینیم که چقدر زود گذشته.یعنی واقعا از یکسالگی به بعد زودتر میگذره. منم که حسااااااااااااااااااس. از الان دلم واسه این روزا تنگ شده مهدیه جونم یکی از دغدغه های این روزهای منم راه نیفتادن روژیناست. اخه وقتی میرم وبلاگای همسن وسالهای خودش میبینم همشون دیگه راه میرن.اما روژینا فقط با کمک ما یا دیوار یا میز راه میره. دخملیه ما که خیلی تنبله.از همه بدترش اینه که تلاش نمیکنه که خودش راه بره. امیدوارم که فاطمه سادات و روژینا زودتر راه برن.ماهم از این نگرانی در بیاییم. امین.
مهدیه
پاسخ
نیلوفر جون براش تاتی رو یا همون واکر کودک بگیر. دوروزه راه می اندازدش! به شدددددت موثره! فاطمه سادات تنبل خانومی بود که نگو. وقتی می ایستاد می ترسید ما رو ول کنه که مبادا بیوفته زمین ولی حالا کامل می ایسته!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد