روزای قبل از تولد
سلام
یه چیزایی هست که تحملش خیلی سخته!
سخت تر از هر چیز دیگه ای!
اونم وقتیه که یه مادر مجبور میشه بخاطر دیگران از حق بچه اش بگذره! مخصوصا وقتی پای سلامتی بچه اش در میون باشه!
حالا فکر کنین من الان تو یه همچنین شرایطی هستم!
چهارشنبه قرار بود جلسه ی هفتگی زیارت عاشورا منزل یکی از دوستامون باشیم و از همونجا هم برادر شوهر به جمعمون اضافه بشه و جاری برای ولیمه ی کربلا ، همه رو ببره پیتزا فروشی. بچه ی صاحبخونه که دو سال و نیمه و بسیاااااااار بسیاااااااااااااار بچه ی بی ادب و بدقلقی هست، بدون هیچ دلیلی با پاش کوبید تو دل دختر نازم. مادرو عمه ی این دختر ... هم بعد از دیدن این صحنه نه تنها چیزی نگفتن بلکه ... ولش کن!
منم دخترم رو بغل کردم و زدم بیرون. همسری هم ما رو شام مهمون کرد ولی از اون شب خاطره ی بدی رو دلم موند.
از طرفی بچه ی جاری سرماخورده و به دلایل غیر منطقی از دارو خوردن هم خبری نیست. پنج شنبه هم بطور کاملا یهویی!!!!! ، جاری جون، در خونه مون رو باز کرد و چون دیرش شده بود، دخترش رو با همون وضعیت آورد خونه ی ما و ...
و مادرشوهر جان هم ازم خواسته بخاطر مریضی اعضای خانواده دخترم رو نبرم خونه ی پدرم!
حالا فکر کنین که چه حالی دارم وقتی نمی تونم دخترم رو از یه خونه ی ویروسی دور کنم! باید بشینم و هر آن منتظر یه اتفاق ناگوار باشم؟؟!!
خدا به خیر بگذرونه!
از طرفی دوتا جوش کوچولو که بالای لب دخترم زده بود باعث شد همسری قرار آتلیه رو کنسل کنه و بقولی "علی موند و حوضش!" این عکس گرفتن از فاطمه سادات تنها دلخوشیم بود که همونم از بین رفت...
دلم گرفته... خیلی زیاد.
برام دعا کنین. برای فاطمه سادات هم همین طور.