فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

مادردختری

یک سال و دو روزگی

1392/9/11 10:19
نویسنده : مهدیه
474 بازدید
اشتراک گذاری

روزای شیرین بعد از تولد دخملی رو می گذرونیم. البته هنوز کلی دغدغه داریم. مثلا اینکه همسری کارش خیلی زیاده و همیشه خسته است و رابطه ی عاشق و معشوقی دخترم با باباش دوباره داره کمرنگ میشه. البته به هردوشون حق میدم . هم به همسری که وظیفه شناسه و چون دوجا سرکار میره، مجبوره به تعهداتش پایبند باشه.

و هم به فاطمه سادات که نیاز پدریش! به اندازه ی کافی برآورده نمیشه.

مثلا همین هفته ی گذشته بود که همسری با عجله اومد خونه و چیزی برداشت که ببره سر کار. دخملی هم از اونجایی که هیچ وقت صبح و در حالت سرِحالیش سابقه ی دیدن باباش رو نداره چنان ذوق کرد و به سمت همسری رفت که نگو! اما همسر عزیز ما عجله داشت و فاطمه سادات هم به پاهای باباش آویزون شده بود و التماسش میکرد. یه وضعیتی بود که بهتره شرحش ندم!!!!!!!!!! خلاصه با کلی خواهش و التماس فاطمه سادات رو از باباش جدا کردم و بعد رفتن همسری هم تا چند دقیقه گریه کرد!البته اینو هم بگم که خستگی همسری فراتر از این حرفاست و اگه یه وروجک بامزه و دلربا تو خونه نداشت، احتمالا همونجا سر کارش می خوابید و خونه هم نمی اومد!

دعا کنید به برکت دولت جدید!!!!!!!!!!!! یکی از پروژه هایِ محلِ کار همسری زودتر تموم بشه و زندگی مون به روال سابق برگرده!

دغدغه ی مهم دیگه مون هم همون بحث راه افتادن فاطمه سادات بود که داره کم کم مرتفع میشه. به دو دلیل . یکی اینکه از دیشب برای مدت کوتاهی تونست خودش روی پاهای کوچولوش بایسته. ما هم کلی تشویقش کردیم و دخملی به این کار ادامه داد و خوشحال ترمون کرد. دومی هم مربوط میشه به یه وسیله ی قدیمی به نام تاتی رو که متعلق به داداشم بوده و بقول بابام از صنایع دستی "مریدان" روستای پدری مون هست!!!!!!!!!!

این وسیله ای که میگم شبیه همین تاتی رو هاست با این تفاوت که دست سازه و قدیمی. ولی دخترمون باهاش راه میره. می دوه . می خوره زمین اما دم نمیزنه! گاهی عروسک هاش رو هم توش می نشونه و راه میبره. وقتی هم ازش بخوایم چیزی برامون بیاره، میذاره توی  ماشینش و برامون میاره! خلاصه اینکه کلی دوستش داره و انگیزه ای شده برای ما جهت راه افتادن دخملی!

روز تولدش کیک سیب پختم و با خامه و گردو تزئینش کردم و رفتیم منزل پدرم و یه تولدِ بی سر و صدا گرفتیم!

دخملی هم از کیکش خورد. به نظرم بدش نیومد. خیلی خوشمزه بود!

 

 

مشکل این روزامون اینه که به شدت به موس علاقمند شده! فقط کافیه بشینم پشت کامپیوتر که از راه میرسه و با قلدری، موس رو از دستم میگیره و شروع میکنه به تکون دادنش روی میز!

صحنه ی خیلی بامزه ای میشه!

همین الان هم ایستاده کنارم و داره برای برداشتن موس تلاش میکنه!

دخترخالم یه موس قدیمی و کوچولو داشت که دادش به فاطمه تا باهاش بازی کنه ولی انگاری میدونه خرابه! اصلا بهش کاری نداره و بازم خواهان بازی با موس کامپیوتر خودمونه!

گاها تو کامنتایی که براتون میذارم کلی حرف اضافه هم می اندازه که مجبور میشم پاکش کنم وگرنه ممکنه همه چیز رو قاتی پاتی!!!!!!! بخونین!

دیشب هم با پدرم رفتیم عینک جدید خریدم. البته خرید این عینک مجانی ماجراهای زیادی داشت که از حوصله ام خارجه براتون تعریف کنم.

اینم گل خونه ی ما با کیک تولدش! تولد رو خونه ی بابام گرفتیم. همسری هم نبود!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

mahtab
11 آذر 92 14:06
چه کیک خوشگل و خوشمزه ای! نوش جان قول بده که دستورشو برامون میذاری شلوغ بودن سر همسر آدم به نظرم خیلی غیر قابل تحمله نمیخوام ناامیدت کنم اما کاش سر همسرامون خلوت شه یکی از علتهای اینکه این روزها زیاد سرحال نیستم مشغله درسی و کاری هسمرمه که باعث میشه بیشتر اوقات خسته باشه و وقتی برای بیرون رفتن و با هم بودن نمونه راستی خرید عینک ِ پرماجراتون هم مبارک
مهدیه
پاسخ
ممنون از دلگرمیت! اگه کمی سر همسری خلوت بشه باید وقت بذاره و برای آزمون نظام مهندسی بخونه. مشکلم این جاست که حتی برای چنین کاری هم زمان نداره! مدرک نظام مهندسی از اوجب واجباته. ضروری تر از نون شب!!!!!!!!!!!! دستور پختش رو هم به روی چشم.
معصوم/مامان جان جان فاطمه
11 آذر 92 14:33
اره شكر خدا الان خوبه و هنوز علائم واكسن خودنمايي نكرده والا فاطمه فقط موقع سوزن زدن گريه كرد و بعد ديگه هيچي اري بسي موافقم براي من فرق نداره دوست داري تشريف بيار اينجا يا ما ميايم اونجا من تا حالا سالن بازي نرفتم به نظرت به درد وروجك هاي ما ميخوره گفتم اين رو اينجا هم پيست كنم ............................................. مهديه همين قدر راحت كه اينجا نوشتي واقعا همين قدر راحت هم با اين مسئله كنار اومدي ما هم وضعيتمون شبيه شماست شايد هم بدتر اخه وقتي شوشوي ما خونه هست باز هم در حال كاره اين كه گفتي دقيقا چيه؟يه عكس بزار لطفا ................................
مهدیه
پاسخ
اون قسمت آخر نظرت رو حذفش کردم دلیلش رو بعدا حظوری بهت میگم! خانه ی بازی هم من یه بار رفتم.اتفاقا بیشتر مال بچه های تو همین سنه! قصر بازی ماهک تو فلکه ی ضیابری رو رفتم و به نظرم خوب بود. بیشتر دلم می خواد بگم بیاین این جا ولی گفتم اگه بریم خانه ی بازی میشه یه تیر و دو نشون و بچه ها بازی می کنن و ما هم حرف میزنیم و بچه ها هم مزاحممون نمی شن! یه جوری هم میشه که بیشتر از ما به بچه ها خوش می گذره! زمانش رو بجز چهارشنبه هر وقتی که شما گذاشتی من موافقم.عصر ها اکثرا بیکارم. اگه صبح هم باشه که عااااااااالیه!
مرضيه (مامان محمدمهدي)
11 آذر 92 14:40
مهديه جون شرايط ما هم شبيه شماست همسر من هم كارش خيلي زياد شده، البته از اول هم كارش زياد بود ولي با سمتي كه حدود يكساله گرفته و مثلا ترفيع درجه گرفته، مسئوليتش بيشتر شده و گاهي پيش اومده كه اينقدر دير رسيده كه محمد مهدي خوابش برده و اصلا باباش رو نديده من از خدامه كه اين پست رو از همسرم بگيرن بارها هم بهش گفتم تولد گل دختر نازمون هم مبارك كيكش هم معلومه خوشمزه اس
مهدیه
پاسخ
خدا بر درجات صبرت اضافه کنه ! البته من هنوز اون شرایطی رو که میگی تجربه نکردم ولی همین خستگی هاش آزارم میده!
زینب مامان نازنین زهرا
11 آذر 92 15:04
سلام عزیزم . قیافه کیک که خوکشله حتما طعمشم عالیه .... انشالله تولد 120 سالگی.فاطمه خانومی
مهدیه
پاسخ
مامان ارمیتا
11 آذر 92 15:17
عزیزم محل تولد ارمیتا شیرازه.ممنونم
مهدیه
پاسخ
نیلوفر/مامانه روژینا
12 آذر 92 2:05
عزیزم دستت درد نکنه معلومه کیک خوشمزه ای برای دخملی پختی نوش جونت فاطمه سادات خوشگل. بازهم تولدت مبارک. من که از شیطونیهای روژینا نمیتونم لپ تابو روشن کنم و همیشه شبها انلاین میشم و دلیل تاخیراتم هم شیطونیهای دخملیه. الان ساعت 2 و 45 دقیقه بامداده که دارم کامنت میذارم و روژینا لالائه و گرنه اگه بیدار بود دیگه..............
مهدیه
پاسخ
چه همت بلندی داری که از خوابت میزنی! من همزمان با خواب فاطمه سادات لالا می کنم والا انرژی کم میارم فقط روزا بعد از خوابیدنش آپ می کنم!
معصوم/مامان جان جان فاطمه
12 آذر 92 9:45
سلام صبح بخیر اتفاقا اونجا رو دیدم ولی فکر میکردم برا بچه های بزرگتر باشه برای من فرقی نداره ولی اینی که گفتی راست گفتی بچه ها اونجا مزاحم ما نیستن چشم این چند روز به خاطر جا به جایی مادرم یکم درگیرم انشاا... در اسرع وقت بیا خصوصی
مهدیه
پاسخ
امروز فاطمه ی ما واکسن زد و تب کرده منم مجبورم بخاطر بچه بذارمش برای بعد ممنون بابت خصوصی! بوس
زهرا
12 آذر 92 13:47
تولدش مبارک باشه ایشالاه 120 ساله بشه.راستی وبلاگ ما هم آپ شد به ما هم سر بزنید.پارک بازی که گفتین به درد پسر 10 ماهه منم میخوره ببرمش؟
مهدیه
پاسخ
ممنون گلم ما همیشه میایم و به محمدپارسا سر می زنیم ولی شما دیر به دیر آپ می کنی! بله من ماهک تو فلکه ضیابری رو رفتم که خیلی خوب بود و بچه های زیر یک سال هم بودن. با کمک شما سرسره و تاب بازی میکنه.
مامان بشرا
12 آذر 92 13:50
عزیزم تولدت مبارک موهاشم خیلی خوب شده آفرین خانوم کدبانو کیکتم معلومه خیلی خوشمزه شده
مهدیه
پاسخ
اختیار دارین خانوم بوس
مامان فاطمه
12 آذر 92 16:16
مبارکه خاله... به به چه کیک خوشمزه ای نوش جونت فاطمه سادات گل.مامانی خیلی نگران نباش.ایشالله به زودی دخملی راه میفته.
مهدیه
پاسخ
الناز مامان آوا
12 آذر 92 17:16
به به به چه كيك خوشگلي نوش جونتون باشه انشالله كيك عروسي فاطمه جونو بخوريم عزيزم ديگه اين روزاست كه ميبيني فاطمه سادات بلند شده و داره دورتا دور خونه رو راه ميره انشالله كاراي همسر گرامي هم كمتر بشه تا بيشتر بتونه با دختر كوچولوش و خانم مهربونش وقت بذاره آفرين به مامانت كه اون واكرو نگه داشته
مهدیه
پاسخ
مامانم همه چیزمون رو نگه داشته. از بچگی یادمون داده بود اسباب بازی هامون رو خراب نکنیم و سالم نگهرشون داریم. تقریبا تمام اسباب بازی های بچگی مون رو داریم!
مامان محمد و ساقی
12 آذر 92 19:03
به به عجب کیکیعجب تزئیناتی مبارکت باشه فاطمه جان خسته نباشند آقای پدر...خدا بهشون قوت بده... خوب پس نگرانیت در مورد راه رفتن بیخود بود...گاهی وقتا میترسن راه برن ولی کافیه دو سه قدم بردارن و خوشحالی پدر و مادر رو ببین.ما ما که 11 ماهش تموم نشده بود راه افتاد و همه جا رو اتیش زد عینک مجانی؟مبارکت باش عزیزم هاااااااااااااااا این بچه ها اصلا" چیزای الکی و خراب حالیشونه.دقیقا" چیزی رو میخوان که تو دست ما بزرگترهاست.یادم نمیره روری که ساقی مجبورم کرد سیم یه موس رو ببرم
مهدیه
پاسخ
این وروجک همین حالا هم شیطنتش کم نیست. راهم بیوفته یکم بیشتر میشه! ولی خب اون چیزی که اذیتش میکنه اینه که نمی تونه منظورش رو حالیمون کنه و گاهی گریه اش میگیره! آره ایشالا همین روزا راه می افته!
مامان محمد و ساقی
12 آذر 92 19:04
یه پستی گذاشتم.خوشحال میشم بیای و نظرت رو بگی
مهدیه
پاسخ
شاپرک
13 آذر 92 11:34
به به !!!! دست شما درد نکنه چه کیک خوشمزه ای(از قیافه اش پیداس)
مهدیه
پاسخ
مادر منتظر
13 آذر 92 20:37
سلام مامانی گل و مهربون فاطمه سادات عزیزم فدای اسن دخملی مهربون بشم که باباش رو اینقدر دوست داره. انشاالله مشغله کاری بابایی کم میشه و با دلبریهای دخملی بیشتر کیف میکنه. عزیزم نگران راه رفتن دخملیت نباش . هنوز که دیر نشده. هر بچه ای یه جوره. راه میفته گلم . عجله نکن گلم. تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارککککککککککککک فاطمه سادات جونممممممممممممم. عزیزم انشاالله زیر سایه پدر و مادر مهربونت 120 سله بشی. به به چه کیک خوشجل موشجل خوشمزه ایییییییییییییییییییییییی. دست مامانی درد نکنه. میبوسمت سادات کوچولوی من.
مهدیه
پاسخ
ممنونم خاله ی مهربون جاتون خالی خیلی خوشمزه بود! دیگه کم کم دارم راه می افتم! بوس
SaYa
14 آذر 92 15:15
سلام گلم به به چه کیکی قربونت برم درست میشه این اوضاع ناراحت نباش این یه شرایط موقته ایشالله بازم مثل قبل شاد و پرانرژی کنار هم باشید
مهدیه
پاسخ
مامان مهدی
15 آذر 92 12:40
سلام عزیزم تولدت مبارک انشااله 120ساله بشی گلکم
مهدیه
پاسخ
میم مثه محیا
15 آذر 92 23:18
بارک الله ب مامان هنرمند و قناد تولدش بازم مبارک باشه محیای منم داره ب یه سالگیش نزدیک میشه اما هنوز از تاتی کردن خبری نیس
مهدیه
پاسخ
ممنونم دوست خوب و خاله ی مهربون ایشالا که راه نی افتن
راحله
16 آذر 92 11:33
تولدت مبارک
مهدیه
پاسخ
(زهره)مامان فاطمه
17 آذر 92 15:05
یکی دیگه از دغدغه های مامانها رابطه پدر ودختری بچه هامون است .منم این مشکلو دارم بافاطمه که واقعا حس میکنم دخترم محتاج محبت پدرشه ولی اون به قول شما وقتشو نمیکنه که به این محبت پاسخ بده اگر بدونی شبها که باباش از فرط خستگی بیهوش میشه فاطمه میره نوازشش میکنه بوسش میکنه بعد هم باباش دستاشو باز میکنه فاطمه حتی اگر خوابشم نیاد تو بغله باباش میخوابه این صحنه هارو که میبینم دلم آتیش میگیره حتی محبتهای پدربزرگاش هم نتونستن جای محبت پدرشو بگیرن .ایشااله که این کار زیاد ومشغله فراوون دست از سر همسرامون بردارن به امید آنروز.راستی کیکیشم خیلی خوشگله هنرمندیا مهدیه جون
مهدیه
پاسخ
نه بابا هنرمند کجا بود. باردار که بودم اینقدر آشپزی وشیرینی پزی می کردم که نگو! ولی حالا هم وقتشو ندارم و هم هنرم از دستم رفته! آره این دختر ما هم همین طوره ولی متاسفانه این قدر باباش رو کم می بینه که به پدر من وابستگی بیشتری از بابای خودش پیدا کرده!
محبوبه
18 آذر 92 12:25
عجب كيك هوس انگيزي! مطممئنا خوشمزه هم بوده.نوش جونتون باز گلي به جمال شما.شوهر من كه ٥ ماه نيست و ٥ ماه هست بايد چي بگم؟ انشاله تنتون سالم باشه و خوش باشين در كنار هم.
مهدیه
پاسخ
وای راست میگیا! ای کاش تو این پستو نمیخوندی!
مریم مامی رَسپینا
19 آذر 92 16:15
تولدفاطمه عزیزم مبارک مهدیه جون عجب کیکی درست کردیا حتما خیلی خوشمزه بوده
مهدیه
پاسخ
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
10 دی 92 18:27
آخی که چه نازه این دخمله .ایشالله 120 ساله شه
مهدیه
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد