یک سال و دو روزگی
روزای شیرین بعد از تولد دخملی رو می گذرونیم. البته هنوز کلی دغدغه داریم. مثلا اینکه همسری کارش خیلی زیاده و همیشه خسته است و رابطه ی عاشق و معشوقی دخترم با باباش دوباره داره کمرنگ میشه. البته به هردوشون حق میدم . هم به همسری که وظیفه شناسه و چون دوجا سرکار میره، مجبوره به تعهداتش پایبند باشه.
و هم به فاطمه سادات که نیاز پدریش! به اندازه ی کافی برآورده نمیشه.
مثلا همین هفته ی گذشته بود که همسری با عجله اومد خونه و چیزی برداشت که ببره سر کار. دخملی هم از اونجایی که هیچ وقت صبح و در حالت سرِحالیش سابقه ی دیدن باباش رو نداره چنان ذوق کرد و به سمت همسری رفت که نگو! اما همسر عزیز ما عجله داشت و فاطمه سادات هم به پاهای باباش آویزون شده بود و التماسش میکرد. یه وضعیتی بود که بهتره شرحش ندم!!!!!!!!!! خلاصه با کلی خواهش و التماس فاطمه سادات رو از باباش جدا کردم و بعد رفتن همسری هم تا چند دقیقه گریه کرد!البته اینو هم بگم که خستگی همسری فراتر از این حرفاست و اگه یه وروجک بامزه و دلربا تو خونه نداشت، احتمالا همونجا سر کارش می خوابید و خونه هم نمی اومد!
دعا کنید به برکت دولت جدید!!!!!!!!!!!! یکی از پروژه هایِ محلِ کار همسری زودتر تموم بشه و زندگی مون به روال سابق برگرده!
دغدغه ی مهم دیگه مون هم همون بحث راه افتادن فاطمه سادات بود که داره کم کم مرتفع میشه. به دو دلیل . یکی اینکه از دیشب برای مدت کوتاهی تونست خودش روی پاهای کوچولوش بایسته. ما هم کلی تشویقش کردیم و دخملی به این کار ادامه داد و خوشحال ترمون کرد. دومی هم مربوط میشه به یه وسیله ی قدیمی به نام تاتی رو که متعلق به داداشم بوده و بقول بابام از صنایع دستی "مریدان" روستای پدری مون هست!!!!!!!!!!
این وسیله ای که میگم شبیه همین تاتی رو هاست با این تفاوت که دست سازه و قدیمی. ولی دخترمون باهاش راه میره. می دوه . می خوره زمین اما دم نمیزنه! گاهی عروسک هاش رو هم توش می نشونه و راه میبره. وقتی هم ازش بخوایم چیزی برامون بیاره، میذاره توی ماشینش و برامون میاره! خلاصه اینکه کلی دوستش داره و انگیزه ای شده برای ما جهت راه افتادن دخملی!
روز تولدش کیک سیب پختم و با خامه و گردو تزئینش کردم و رفتیم منزل پدرم و یه تولدِ بی سر و صدا گرفتیم!
دخملی هم از کیکش خورد. به نظرم بدش نیومد. خیلی خوشمزه بود!
مشکل این روزامون اینه که به شدت به موس علاقمند شده! فقط کافیه بشینم پشت کامپیوتر که از راه میرسه و با قلدری، موس رو از دستم میگیره و شروع میکنه به تکون دادنش روی میز!
صحنه ی خیلی بامزه ای میشه!
همین الان هم ایستاده کنارم و داره برای برداشتن موس تلاش میکنه!
دخترخالم یه موس قدیمی و کوچولو داشت که دادش به فاطمه تا باهاش بازی کنه ولی انگاری میدونه خرابه! اصلا بهش کاری نداره و بازم خواهان بازی با موس کامپیوتر خودمونه!
گاها تو کامنتایی که براتون میذارم کلی حرف اضافه هم می اندازه که مجبور میشم پاکش کنم وگرنه ممکنه همه چیز رو قاتی پاتی!!!!!!! بخونین!
دیشب هم با پدرم رفتیم عینک جدید خریدم. البته خرید این عینک مجانی ماجراهای زیادی داشت که از حوصله ام خارجه براتون تعریف کنم.
اینم گل خونه ی ما با کیک تولدش! تولد رو خونه ی بابام گرفتیم. همسری هم نبود!