سلام غیر حضوری!
این روزا که تقریبا به شدت! درگیر مریضی فاطمه سادات بودم و تنها علامت این دوره از مریضیش که هنوزم قطع نشده تب بوده و حسابی از دست زمین و زمان دلگیرم کرده، فقط منتظر یه تلنگر بودم که بشکنم... از هم بپاشم... حالا یه وقتی دست رحمت و نظر لطفی میاد سراغم که میشکنم... از هم می پاشم ولی سبک میشم... اونم امروز صبح.
دیشب چهارمین شبی بود که فاطمه سادات تب داشت و با مصرف دو تا شربت استامینوفن و ایبوبروفن هم تبش قطع نشد. داشتم از غصه کم کم به حالت افسردگی چند هفته قبلم بر می گشتم که ...
ساعت10/20 صبح پدرم تماس گرفتن و گفتن الان تو صحن گوهرشاد ایستادن و هنوزم نرفتن زیارت و خواستن پیش از ورودشون، من به آقا سلام بدم.
خدا خودش می دونه که چقدر به این سلام و صلوات خاصه، با این دل پر از غصه نیاز داشتم!
حالا فقط منتظرم... منتظر جواب...منتظر شفا... از دستان کسی که باید پیش تر از این ها یادشون می کردم!
پ.ن1:
پدرم و خواهرم بصورت کاملا یهویی(کلمه ی جایگزینش چی میشه؟) رفتن مشهد. یکشنبه ظهر بهم خبر دادن و دوشنبه عصر هم پرواز کردن. حتی بخاطر بیماری فاطمه سادات نشد باهاشون خداحافظی حضوری بکنم. پدرم از منزل و خواهرم از فرودگاه تماس گرفتن و خداحافظی کردن و سلام ما رو برای آقا بردن!
قسمت همه بشه انشاالله!
پ.ن2:
این که میگم دل شکسته و منتظر یه تلنگر هستم دلیل داره ها! پدرشوهر جان هم یکشنبه صبح عازم سفر حج شدن. یک سلام و دعا هم همراه ایشون فرستادیم برای عرض ادب خدمت پیامبر و ائمه ی غریب بقیع.
پ.ن3:
به همه ی درگیری های این روزهام دندون درد هم اضافه شده! نمی دونم چرا با شروع دندون درد یه غم عظیـــــــــــــــم رو دلم می شینه؟! که تحملش سنگین تر از تحمل دندون دردمه!!!
منتظر یه فرصت مناسب و یه پول قلمبه هستم تا برای تعمیرات دندون هایی که تقریبا پنج ساله به حال خودشون رهاشون کردم اقدام کنم!!!!!!
بازم دعا بفرمایید بی زحمت!