کارهای اردی بهشتی
اومدم تا بنویسم از هرچیزی که تو ذهنمه. تا زمانی هم می تونم بنویسم که این دختر کوچولو کنارم نشسته باشه و هوس گریه و لجبازی به سرش نزنه!
داره کتابش رو ورق میزنه و هرورقش رو خط خطی می کنه و منم چشمم رو به تمام حساسیت هام بستم. اینکه تا قبل از این حتی به نحوه ی ورق زدن کتاب هاش هم ایراد می گرفتم تا مبادا جلدش خراب یا ورقش پاره بشه. این روزا احساس می کنم حساسیت من تو تمیزی لباس هاش و وسایلش داره خودش رو بصورت بداخلاقی و کم حوصلگی تو فاطمه سادات بروز می ده.
دیشب و امروز بهش اجازه دادم خودش بستنیش رو بخوره . از نگاه کردن به لب و دهنش بدم می اومد. همه جاش کثیف بود. ولی بعدش بهش نگاه می کردم و می خندیدم. خودش هم می خندید. با آرامش و خنده یه بستنی قیفی رو با هم خوردیم و خندیدیم. خداروشکر بین این همه چیزی که نمی خوره به بستنی علاقه داره. جاریم میگه بستنی برای بچه های این سن مفیده. البته تو فصل گرما!
روزی صد بار کشوی کفگیر و ملاقه ها رو خالی می کنه. وسایل خطرناک مثل چاقو و قیچی و گوشت کوب رو از توش در آوردم تا با خیال راحت جهازمو چک کنه!!!! جالبه که تو خونه ی مادر شوهرم هم همین کار رو با کشوی ملاقه کفگیرهاشون انجام میده. ولی تو خونه ی مادرم به کمد دستمال ها و کتری هایی که توشون آب ریختن علاقه ی بیشتری داره.
یه کمدی هم داریم که توش پلاستیک ها رو می ذارم. به اونجا هم علاقه ی خاصی داره و فقط تو مواقع مهمونی اون کمد مرتب میشه!
چندروز پیش یکی از دوستامون از مشهد مهمونمون بود و یه عروسک زرد قشنگ برای دخترم هدیه آورد. اسمشو گذاشتیم طلا. برخلاف اسباب بازی های قبلی که فقط یکی دو روز باهاشون بازی می کرد و بعدش یا به اعماق کمد هدایت می شدن و یا به دیگران بخشیده میشدن، فعلا طلاخانوم نور چشمی فاطمه سادات مونده این روزا هم سفره ی نهار و شام مون هم شده!
از حرف زدنش هم باید بگم روزی چندین بار میادجلومون و میگه سلا!(سلام)
به بالا و پایین میگه "بایا"
از یک تا ده رو می شماره . روزی صد بار آب می خوره. یه تیکه کاغذ یا یه کتاب رو دستش می گیره و حالت خوندن به خودش میگیره. خیلی بامزه میشه.
دایره ی لغاتش خیلی وسیع تر شده. تقریبا برای هر مفهومی، کلمه ای بکار میبره. البته با کلی اشتباه لغوی. به سبک خودش!
به کثیف شدن دست و پاش موقع غذا خوردن حساسه. وسط یه بار غذا خوردن باید چند بار دستاش رو بشوریم یا پاک کنیم.
به مو میگه "مُش". نمی دونم چرا این کلمه رو بکار میبره. چند باری هم تصحیحش کردیم ولی بی فایده بوده.
به پوشک هم میگه "مُژک".
الان هم کنارم ایستاده و داره با قمقمه ی جدیدش به عروسک موزیکال تختش آب میده.
تو بحث غذا خوردن هنوز باهاش مشکل دارم. روزی 6-7 وعده شیر می خوره. دکترش گفته سه وعده کافیه ولی دختر ما با گریه و بیتابی حقش رو ازمون می گیره!
با بستن موهاش هم مشکل داره. دیروز با چند بار بازو بسته کردن موهاش و کلی صحبت، قانعش کردم که تو کلاس باید مثل بچه ها مرتب باشه و موهاش رو ببنده. برای اولین بار سه چهار ساعت اجازه داد کش مو رو سرش باشه. قابل قدر دانیه!!!
سه جلسه از کلاس مادر و کودک اردیبهشت رو شرکت کردیم. تصمیم دارم بعد از پایان دوره ی اردیبهشت، دیگه ادامه ندم. احساس میکنم چیز خاصی به بچه ها یاد نمیدن و بیشتر وقت بچه ها با تاب و سرسره بازی می گذره. کاری که انتظار داشتم رو انجام نمی دن. شاید بعد از پایان دو سالگیش دوباره ببرمش و ببینم تو اون دوره ها چه آموزش هایی برای بچه ها در نظر می گیرن.
البته این کلاس ها از این نظر خوب بوده که با بچه ها و مامانای جدید آشنا شدیم و شیطنت های فاطمه سادات کشف شدن. مثلا دیروزفقط تمایل داشت از قسمت سراشیبی سرسره بالا بره. یک ساعت این کار رو تکرار کرد . کلی حرص خوردم از دستش.
تو بغلم داره شیر می خوره و با پاش به کیبورد ضربه میزنه. دیگه نمی تونم بنویسم. تا بعد!