فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

مادردختری

کارهای اردی بهشتی

1393/2/16 12:38
نویسنده : مهدیه
467 بازدید
اشتراک گذاری

اومدم تا بنویسم از هرچیزی که تو ذهنمه. تا زمانی هم می تونم بنویسم که این دختر کوچولو کنارم نشسته باشه و هوس گریه و لجبازی به سرش نزنه!

داره کتابش رو ورق میزنه و هرورقش رو خط خطی می کنه و منم چشمم رو به تمام حساسیت هام بستم. اینکه تا قبل از این حتی به نحوه ی ورق زدن کتاب هاش هم ایراد می گرفتم تا مبادا جلدش خراب یا ورقش پاره بشه. این روزا احساس می کنم حساسیت من تو تمیزی لباس هاش و وسایلش داره خودش رو بصورت بداخلاقی و کم حوصلگی تو فاطمه سادات بروز می ده.

دیشب و امروز بهش اجازه دادم خودش بستنیش رو بخوره . از نگاه کردن به لب و دهنش بدم می اومد. همه جاش کثیف بود. ولی بعدش بهش نگاه می کردم و می خندیدم. خودش هم می خندید. با آرامش و خنده یه بستنی قیفی رو با هم خوردیم و خندیدیم. خداروشکر بین این همه چیزی که نمی خوره به بستنی علاقه داره. جاریم میگه بستنی برای بچه های این سن مفیده. البته تو فصل گرما!

روزی صد بار کشوی کفگیر و ملاقه ها رو خالی می کنه. وسایل خطرناک مثل چاقو و قیچی و گوشت کوب رو از توش در آوردم تا با خیال راحت جهازمو چک کنه!!!! جالبه که تو خونه ی مادر شوهرم هم همین کار رو با کشوی ملاقه کفگیرهاشون انجام میده. ولی تو خونه ی مادرم به کمد دستمال ها و کتری هایی که توشون آب ریختن علاقه ی بیشتری داره.

یه کمدی هم داریم که توش پلاستیک ها رو می ذارم. به اونجا هم علاقه ی خاصی داره و فقط تو مواقع مهمونی اون کمد مرتب میشه!

چندروز پیش یکی از دوستامون از مشهد مهمونمون بود و یه عروسک زرد قشنگ برای دخترم هدیه آورد. اسمشو گذاشتیم طلا. برخلاف اسباب بازی های قبلی که فقط یکی دو روز باهاشون بازی می کرد و بعدش یا به اعماق کمد هدایت می شدن و یا به دیگران بخشیده میشدن، فعلا طلاخانوم نور چشمی فاطمه سادات مونده این روزا هم سفره ی نهار و شام مون هم شده!

از حرف زدنش هم باید بگم روزی چندین بار میادجلومون و میگه سلا!(سلام)

به بالا و پایین میگه "بایا" 

از یک تا ده رو می شماره . روزی صد بار آب می خوره. یه تیکه کاغذ یا یه کتاب رو دستش می گیره و حالت خوندن به خودش میگیره. خیلی بامزه میشه.

دایره ی لغاتش خیلی وسیع تر شده. تقریبا برای هر مفهومی، کلمه ای بکار میبره. البته با کلی اشتباه لغوی. به سبک خودش!

به کثیف شدن دست و پاش موقع غذا خوردن حساسه. وسط یه بار غذا خوردن باید چند بار دستاش رو بشوریم یا پاک کنیم.

به مو میگه "مُش". نمی دونم چرا این کلمه رو بکار میبره. چند باری هم تصحیحش کردیم ولی بی فایده بوده.

به پوشک هم میگه "مُژک". 

الان هم کنارم ایستاده و داره با قمقمه ی جدیدش به عروسک موزیکال تختش آب میده.

تو بحث غذا خوردن هنوز باهاش مشکل دارم. روزی 6-7 وعده شیر می خوره. دکترش گفته سه وعده کافیه ولی دختر ما با گریه و بیتابی حقش رو ازمون می گیره!

با بستن موهاش هم مشکل داره. دیروز با چند بار بازو بسته کردن موهاش و کلی صحبت، قانعش کردم که تو کلاس باید مثل بچه ها مرتب باشه و موهاش رو ببنده. برای اولین بار سه چهار ساعت اجازه داد کش مو رو سرش باشه. قابل قدر دانیه!!!

سه جلسه از کلاس مادر و کودک اردیبهشت رو شرکت کردیم. تصمیم دارم بعد از پایان دوره ی اردیبهشت، دیگه ادامه ندم. احساس میکنم چیز خاصی به بچه ها یاد نمیدن و بیشتر وقت بچه ها با تاب و سرسره بازی می گذره. کاری که انتظار داشتم رو انجام نمی دن. شاید بعد از پایان دو سالگیش دوباره ببرمش و ببینم تو اون دوره ها چه آموزش هایی برای بچه ها در نظر می گیرن.

البته این کلاس ها از این نظر خوب بوده که با بچه ها و مامانای جدید آشنا شدیم و شیطنت های فاطمه سادات کشف شدن. مثلا دیروزفقط تمایل داشت از قسمت سراشیبی سرسره بالا بره. یک ساعت این کار رو تکرار کرد . کلی حرص خوردم از دستش. 

تو بغلم داره شیر می خوره و با پاش به کیبورد ضربه میزنه. دیگه نمی تونم بنویسم. تا بعد!

پسندها (4)

نظرات (11)

مامان بشرا
17 اردیبهشت 93 16:08
واقعا این بچه ها فرشتن منم خیلی موقع ها خسته میشم دارم غذا درست میکنم اونم تمام کمدا و کشو ها رو به هم میریزه با اینکه همه رو با چسب و ربان بستم ولی زورش خیلی زیاده بشرا که بدون اینکه از کسی ببینه خودش تا از سرسره میاد پاییبن خودشو میکشونه بالا منم تا مانیتور لب تابم نشکسته برم
مهدیه
پاسخ
چقدر درد مشترک داریم ما!!!!!!!!!!!
مامان فاطمه
17 اردیبهشت 93 17:19
ای جووونم چه بامزه است کاراش...انگار بچه ها تو این سن خیلی کارای شبیه به هم انجام میدن!راستی مهدیه جون عکسای عیدتون و سفرتون به قم رو نذاشتی!!!فکرکردی من حواسم نیست
مهدیه
پاسخ
آخی نازی... هنوزیادته؟!!! شرمنده روز آخری که قم بودیم سیم اتصال گوشیم دست بچه ها بود که خرابش کردن. الانم از سیم گوشی قبلیم برای شارژ موبایل استفاده می کنم. به کامپیوترم اصلا وصل نمیشه عکسای سفر قم یا تو موبایلمه یا تو دوربین پدرشوهرم. اتفاقا عکسای سفر کربلا هم بدست مون نرسیده و ایشالا یه پست پر و پیمون می ذارم از عکسای این روزای گذشته. البته هنوز زمانش مشخص نیست!!
الهه مامان سلما
17 اردیبهشت 93 18:32
ای جانم، خداحفظش کنه... خوبه که بستنی دوس داره، من فقط تونستم این بچه رو شیرگاو خورش کنم، ماست و بستنی دوس نداره... با نظرت درمورد کلاسهای مادروکودکم موافقم، تهرانم همینطوره...
مهدیه
پاسخ
تهرانم همین طوره؟ من فکر می کردم اینجا چون تازه تاسیسه بی برنامه هستن...
الناز مامان آوا
18 اردیبهشت 93 14:26
چه كار خوبي ميكنيد كلاس ميرين انزلي كه همچين كلاسي نداره رشت اومدنم برام سخته خوش به حالتون به نظر من ادامه بده خلاصه بي تاثير نيست. قربونش بشم من با اون سلام گفتنش هنوز كه هنوزه آوا هم همينجوريه روزي صد بار سلام ميگه
مهدیه
پاسخ
نازییییییییییییییی! فدای سلام گفتنش. بی فایده که قطعا نیست. ولی خب ماهی 70 تومن می گیرنو از طرفی منم راهم دوره. رفت و آمد با بچه برام سخته. می بینم با این ها، ارزشش رو نداره ادامه بدم.
مامان باران
18 اردیبهشت 93 15:53
سلام دوست عزیزم ممنونم از دعای قشنگت مرسی که بهم سر زدی ایشالا دختر گلت همیشه سلامت باشه و خدا حفظش کنه پست اخیرت را خوندم و دلم غش رفت واسه شیطونیای بچه ها ...خیلی خواستنین واقعا!خوش باشی عزیزم
مهدیه
پاسخ
الهه مامان سلما
18 اردیبهشت 93 16:16
من‌ سلما رو نبردم، ولی یکی از دوستان که خونش غرب تهرانه، بعد یک هفته دیگه نبردش، میگفت، خیلی بی خاصیته! و فقط داریم ، وقت تلف میکنیم.. منم با این اوصاف نبردم..
مهدیه
پاسخ
بنظرم تنها فایدش این بوده که بچه ها با هم آشنا شدن و اجتماعی شدن. کمی هم از وسایل بازی استفاده می کنن که براشون ایجاد تحرک می کنه. همین...
امیرحسین کوچولو نفس ما
19 اردیبهشت 93 9:57
عجب شیطنتهای بامزه ای دارن این وروجکها...همشون زیراکس همن.... خدا حفظش کنه.بوووووس
مهدیه
پاسخ
آره والا. دختر من تمام کارای بچگی دخترعموش رو مرحله به مرحله انجام میده. جدای از اون از کارها و حرکات فعلیش هم کپی برداری می کنه.
صهبا
19 اردیبهشت 93 18:00
سلام زیارت قبول . ان شالله که همیشه به زیارت باشید و زیر سایه ارباب .
مهدیه
پاسخ
با دعای شما انشاالله!
نیلوفر/مامانه روژینا
20 اردیبهشت 93 2:22
عزیزم سلام خوبی.فاطمه سادات عسل خوبه؟ عزیزم منم روژینارو دیگه نمیبرم کلاس.منم حس کردم بی فایده اس.فقط بازی هایی بود که تو خونه انجام میدادیم.
مهدیه
پاسخ
دقیقا همینطوره تیلوفر جون. کار جدیدی ندیدم. بنظرم برای این سن برنامه ای ندارن ایشالا یه وقت بهتر ببریم شون یه جای بهتر! بوس
مامان محمدپارسا
20 اردیبهشت 93 10:19
فاطمه نگو عزیزم بگو فرشته که من خیلی دوسش دارمدر مورد کلاسها هم منم فکر می کنم باید محمدپارسا کمی بزرگتر بشه چون فعلاً فقط توی کلاس به شیطنت فکر می کنه و هیچ کار جدیدی یاد نگرفته.جز یک مورد که اون هم جیغ کشیدنه!!!که از دختر ها یاد گرفته
مهدیه
پاسخ
تاحالا که محمدپارسا یا درحال کشف جاهای جدید کلاس بوده یا در حال کندن یونولیت ها!! کفش بچه ها هم یه طرف... اینم یه جور پیشرفته دیگه!!!
معصوم/مامان جان جان فاطمه
22 اردیبهشت 93 13:49
الان به بابای بچه ها نظرت رو ابلاغ کنم میگه دیدی خانم,البته خب واقعا این ترم و به خاطر واکسن و سفر از دست میدادم و فایده نداشت... مهدیه بستنی خوزدن و کثیف کاریش در مقابل خرابکاری های که مامانم از من تعریف میکنه واقعا کمه و من دیگه با فاطمه درگیر نمیشم... و در اخر عکسات کو خانم
مهدیه
پاسخ
من بزرگترین دلیلم واسه اینکه دیگه نمی خوام فاطمه رو ببرم اینه که بخاطر دوری مسیر مون از گلسار خیلی برام آوردن و بردن سخت بود. همسری هم اکثرا تا غروب بیرون بود و من مجبور بودم تنهایی فاطمه رو ببرم. ولی اگر کلاس ها با بچه ها بیشتر کار می کردن حاضر بودم سختیش رو بپذیرم! تو بستنی خوردن بچه بیشتر همسری حرص می خوره. باز من صبرم بیشتره عکسا رو هم شرمنده. وقت بیشتر ی می خواد. می ذارم ایشالا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد