سفر یک روزه به روستای پدری
سلام
دیروز با فاطمه سادات و باباش و همراهی پدر و مادر و خواهر و مادر شوهر و پدرشوهرم به روستای پدریم ، روستایی از توابع لنگرود رفتیم.
روستایی که پدرم تا قبل از دانشجو شدنش اونجا بزرگ شده بود. یه خونه ی چوبی بزرگ و قدیمی و خونه ی عموهام که دور تا دور این خونه ی بزرگ هستن. محوطه ای پر از باغ ها و باغچه های کوچیک که توشون درخت و سبزی بود. تو باغ، آلوچه های ترش و شیرین، باقالی، نارنج های باقیمونده از فصل سرما و سبزی های محلی چیدیم. وااااااای که چقدر خوردن آلوچه و باقالی محلی تازه تو باغ می چسبه
فاطمه سادات و باباش هم دنبال مرغ و جوجه ها می کردن و خلاصه بهمون کلللللللللی خوش گذشت.
قراره جمعه ی آینده هم با جمعی از دوستامون بریم گردش. دلم میخواد از این جمعه های باقی مونده ی بهاری و طبیعت زیبای گیلان، نهایت استفاده رو ببریم.
پ.ن 1: همیشه و همه جا هستن کسایی که بخوان خوشی هات رو بهم بزنن. با جمله های پر از کنایه و نگاه های پر از کینه.