فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

مادردختری

27 دی

وقتی 27 دی ماه میاد، بخوام یا نخوام، خوشحال و سرحالم. حتی اگر به این فکر کنم که این تولد ها داره کم کم من رو پیر می کنه و دستم از خوشی های زندگی کوتاه میشه، بازم یه حس زیبایی تو وجودم هست که نسبت به روز تولدم، یه احساس زیبا و دوست داشتنی رو درونم زنده می کنه و بهم انرژی و امید می ده! دیروز خواهرم پرسید چه حسی داری که فردا تولدته؟ گفتم ناراحتم که 27 سالگیم داره تموم میشه!!! اما امروز صبح ، سرحالم و امیدوارم یه سال پر از نشاط رو شروع کنم! سال اخیر حقیقتا سال خوبی بود. دیشب وقتی سری به شبکه ی وایبری موبایلم زد، دیدم خیلی از دوستای گلم، تولدم رو تبریک گفتن! احساس خیلی شیرینی بود! پر از انگیزه و انرژی مثبت! گرچه خیلی وقته این...
27 دی 1393

شیرین زبانی های اخیر!

دختر دوساله مون هنوز مخرج "ک" نداره و بجاش اگر "ک" ابتدای یا وسط کلمه باشه میگخ "ت" و اگر آخر کلمه باشه میگه "خ"!   می خواست جوراب هاش رو از پاش در بیاره که نمی تونست... با صدای بلند فریاد زد "تُمَــــــخ  تُمَـــــخ"!   داشت آب می خورد. چند قطره ای آب ریخت روی فرش. یهو زد روی پاش و گفت" ای بر سرم!! آب ریخت!   وقتی می خواد برام قصه تعریف کنه میگه: یه روز یه هاپو لَفت و لَفت و لَفت تا لسید به پیشی بعد پیشی لفت و لفت و لفت تا لسید به آقا اسبه بعد آقا اسبه لفت و لفت و لفت ....   داغ داغ: تو موبایلم عکس کیکی ر...
1 دی 1393

روزهای بی همسری!

بعد از روزهایی که دوستان گله می کردن از حال و هوای گرفته و غمگین وبلاگ و نوشته هام، سعی کرده بودم روزهای شیرین تولد دخترم رو جایگزین اون ایام کنم تا هم فضای وبلاگ عوض بشه و هم حال و هوای خودم! اما متاسفانه دوباره سفر همسری و چله ی عزای اباعبدالله، غمگینم کرد. روزهای بی همسری رو در رفت و آمد بین خونه ی خودمون، خونه ی پدرشوهرم و منزل پدرم سپری میکنم. به امید خدا فردا کاروان شون به سمت وطن حرکت می کنه اما با حال و روز مرزها، دقیق مشخص نیست کی برسن! دو شبی هست که خانوم کوچولو تب میکنه. با این ریتم که روزها سرحال و قبراق، مشغول بازی میشه و نیمه های شب، تنش گرم میشه و با یکبار خوردن شربت استامینوفن به حال عادی بر میگرده! ...
23 آذر 1393

دوباره کربلا...اینبار هم بدون من!

سلام اگر خدا بخواد فردا همسری عازم سفر کربلاست! به همراه جمعی از دوستانش... که میشن یه اتوبوس!!! و باز هم مثل همیشه با دلایل خودش اجازه نداد تو این سفر همراهش باشم! از اربعین گذشته، انتظار این سفر رو میکشید. میگفت" هرکس پارسال رفته، امسال هم میره! یعنی نمی تونه نره!!" با توجه به اخباری که از شرایط ازدحام زایرین در مرزها می رسه، خیلی نگران هستم و با این حال مثل همیشه می سپارم شون به خدا! تا سلام و دعای من  رو برسونه به هوایی که چندی پیش درش تنفس کردیم! و دعاهامون مستجاب شد! و به برکتش امیدداریم تا بار دیگه، توفیق تنفس در اون فضا، نصیب مون بشه! دلم رو همراه همسرم عازم این سفر می کنم... اما جسمم ا...
15 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد