فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

مادردختری

عروسی

1393/4/1 12:24
نویسنده : مهدیه
427 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بیشتر از یک هفته میشه که پست جدید نذاشتم... از من بعیده!

ممنون از دوستای گلی که جویای حال من و دخملی شدن!

این روزها دوتا اتفاق مهم افتاده بود و درگیر اون ها بودیم. اولیش یه سفر مارکوپولویی بود به شهر پدری همسرم، قم.

جمعه شب جشن عروسی دختر عمه ی همسری بود و از اونجایی که همسری و برادرش و مادرشوهرو جاریم 5 شنبه صبح سرکار بودن و برای شنبه هم مرخصی نداشتن؛ عصر 5 شنبه رفتیم قم و جمعه شب هم بعد از عروسی برگشتیم رشت. کلا بیشتر از اینکه از سفر و دیدار اقوام لذت ببریم ، خسته از رانندگی و ماشین سواری شدیم!!

جمعه صبح با همسری رفتیم زیارت. ظهر  هم منزل یکی از دوستامون دعوت بودیم. از همونجا رفتیم آرایشگاه و بعدش آماده شدیم و رفتیم تالار. تو تالار هم لباسامون رو عوض کردیم و برگشتیم رشت. صبح شنبه رشت بودیم.

اما دومین اتفاقی که این روزا به شدت درگیرمون کرده بود یه مشکل پوستی بود که برای دخملی پیش اومد از شنبه ی پیش یکسری لکه روی گردنش دیدم که تو روز های بعدش مدام بیشتر و بیشتر می شد. چهارشنبه بردم پیش دکتر خودش و چندتا پماد داد. ولی تاثیری نداشت. از طرفی دکتر گفته بود به هیییییییچ وجه نباید آفتاب بهش بخوره و عرق کنه. هردو موردش غیرممکن بود. اونم تو این روزهای شروع تابستون که هم هوا گرمه و هم آفتاب شدیده!

خلاصه اینکه خیلی فکرم درگیرش بود.

شنبه صبح بعد از برگشتن از سفر بردمش دکتر پوست. خانوم دکتر خییییییلی مهربون بودن. چند دقیقه ای با دخترم بازی کردن و قلقلکش دادن تا دخترم راضی شد دکتر معاینه اش کنه!

خانوم دکتر هم بعد از معاینه پماد جدیدی دادن و گفتن بعد از یک ماه مشکلش برطرف میشه و جای نگرانی نداره!

دیشب هم به صرف فوتبال و شام منزل یکی از دوستامون دعوت بودیم. فاطمه سادات رو گذاشتم پیش مادرشوهرم و رفتیم مهمونی. اکثر دوستامون بودن و جمع مون جمع بود. فکر نمی کردم فوتبال دیدنِ این مدلی هم جذاب باشه! ولی خییییییییییلی خوش گذشت!

قراره فوتبال بعدی رو هم ، همین جمع ، دور هم ، تو خونه ی برادرشوهرم صرف کنیم!!!

 

پسندها (6)

نظرات (18)

ننه علي
1 تیر 93 12:54
سلام ان شاالله حال گل دختر خوب بشه زودتر
مهدیه
پاسخ
ایشالا
mahtab
1 تیر 93 15:34
سلام سفر بخیر همیشه به عروسی زیارت قبول ایشالا به زودی مشکل فاطمه سادات جونی برطرف شه چه کیفی داده دیشب؟ ما از اینجور مراسم نداریم اصلا...راستی بدون دخترتون دلتون اومد برید مهمونی؟ پس برای مدت طولانی هم میمونه پیش بقیه؟!
مهدیه
پاسخ
آره بابا. به موندن راضی تر بود تا اومدن. قبل از شما و کوثر جان ، زهرا سادات کلللللی توبیخم کرد که چرا بچه رو نیاوردی!!!! ولی واقعا نمیش. خیلی وقتا تو مهمونی خونه ی جاریم هم بچه رو میذارم خونه ی مادرشوهرم خرید ها رو هم اغلب بدون بچه میریم که وقتمون گرفته نشه... تنبلم دیگه.... چه کنیم!
الهه مامان سلما
1 تیر 93 17:07
احتمالا عرق سوز شده..براش لباسای نخی و آزادتری بپوش..
مهدیه
پاسخ
اقازاده
1 تیر 93 19:10
❤مامان محمد و ساقی❤
1 تیر 93 21:57
سلام مهدیه جون خوبی عزیزم فاطمه سادات خوبه خیلی وقته سر نزدم این نبودنم منو از خیلی خاطرات دور کرد گلم محمد مدرسه شاهد میره که امسال هم طبق روال باز شاهد فقط ار ناحیه 1 به 2 در حال انجام کاراش هستیم از شاهد ناحیه 1 راضی نبودم
مهدیه
پاسخ
منم شنیدم شاهد ناحیه 2 بهتره. حتی دخترانه ها هم همین طورن. امسال ساقی میره پیش دبستانی؟؟
❤مامان محمد و ساقی❤
1 تیر 93 22:00
ایشالله مشکل پوستی دخملی خوب میشه مادرا همیشه نگرانن...مگه میشد نگران نبود همیشه به عروسی عزیزم راست میگی عروسی راه دور خیلی سخته همش خستگی راه وای عجب فوتبالی دیدین...اینجوری خوبه دیگه
مهدیه
پاسخ
جدی خوبه؟ آخه بعضی ها دیدن فوتبال رو تو سکوت ترجیح می دن!!
❤مامان محمد و ساقی❤
1 تیر 93 22:02
رمزتو عوض کردی اگه میشه برام تلگراف کن
مهدیه
پاسخ
فرستادم مینا جون
کوثر
2 تیر 93 0:31
سلام مهدیه جانم خوش بگذره... ان شاءالله فاطمه سادات هم خوب میشه. یک سوال جدی برام پیش اومده، چرا شما بعضی از مهمونی و عروسی ها رو بدون فاطمه سادات می رید؟! یعنی نمیشه بردش؟ یک تجریه خواهرانه: از بچگی یادمه که مامان هیچ مهمونی و عروسی رو بدون ما نمی رفت. خصوصا عروسی رو. هر کی هم بدون بچه دعوت می کرد، عذرخواهی می کرد و نمی رفت. می گفت بچه ام می شینه تو خونه، همین جور غصه بخوره که مامانم رفته عروسی و منو نبرده... (البته می دونم به این شدت الان فاطمه سادات نمی فهمه.) همین شاید یکی از غلت هایی بود که رابطه عاطفی بین ما و مامانم رو قوی می کرد. اینکه هیچ تفریحی، بدون ما خوش نمی گذشت بهش و بدون ما نمی رفت. به نظرم اگر میشه همه جا فاطمه سادات رو علیرغم سختی اش ببر و بذار رشته عاطفه و محبتت با دخترگلت محکم بشه... (فقط یک پیشنهاد بود برای فکر کردن. همین... می بوسمت.) اگر خواستی، بگذار خصوصی بماند.
مهدیه
پاسخ
نه بابا چرا خصوصی؟!! اتفاقا اکثرا میبرم. ولی گاهی شرایط طوری میشه که مجبور میشم نبرمش. برای عروسی دختر خالم بچه تب داشت. اگر میبردمش مریض بود و عذاب میکشید... تو مهمونی شنبه شب هم به چند دلیل نبردمش1- خونه ی دوستمون پله داشت و حفاظ پله هاش هم گشاد بود. و فاطمه سادات برای بالا رفتن تنهایی از راه پله به حفاظ تکیه می کنه.2- یکی از دوستامون که بچه ی 3 ساله داره و موقع نوازش دخترمون کمی خشونت به خرج میده هم اونجا بودن و در اون شرایط من غالبا باید تمام توجهم رو به فاطمه سادات بذارم.3-از اونجایی که جمع می خواستن فوتبال ببینن و از بازی قبلی ایران این تجربه رو داشتیم که فاطمه سادات یا جلوی تی وی می موند یا تخمه می خورد!! که نباید بخوره!! واسه همین ترسیدم تو جمع حواسم بهش نباشه. خلاصه اینکه این ها رو بهانه کردم تا کاملا مجردی برم مهمونی. اتفاقا برای خودم هم سخته. اگر سنش کمی بیشتر باشه و بتوم برای چنین شرایطی توجیهش کنم به هیچ وجه نمی ذارمش و نمی رم. درباره ی مورد دوم هم بهتره اطلاعات تکمیلی رو از سعیده بگیری!!!
مامان محمد مهدي (مرضيه)
2 تیر 93 14:18
سلام انشاالله فاطمه جون زودتر خوب بشه هميشه به عروسي و شادي تماشاي فوتبال دسته جمعي خيلي مي چسبه، من چندسال پيش تجربه اش رو داشتم
مهدیه
پاسخ
ممنون گلم آره لذت بخش بود!
مامان محمدپارسا
2 تیر 93 14:53
سلام همیشه به گردش و شادی پوست دخمل جان هم ایشالاه زود خوب میشه.واسش ضد آفتاب نمی زنی؟من یه لوسیون ضد آفتاب استفاده می کنم میگن واسه زیر یک سال هم مشکلی نداره ازش راضی ام.
مهدیه
پاسخ
چرا زهرا جون ضد آفتاب میزنم. من همیشه فکرمیکردم بچه هایی که پوستشون سفیده خساس ترن. ولی دختر من از اولش پوستش حساس بود
مامانی دخمل بلا
2 تیر 93 21:46
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم , به جای اینکه با مشت به دهانم بزند , با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید : میدانم جز من کسی نداری !
مهدیه
پاسخ
کوثر
3 تیر 93 1:42
سلام دوستم جالب بود توضیحاتت... گفتم خصوصی، برای اینکه حدس زدم شاید جوابش خصوصی باشد یا اصلا ناراحت شوی که جواب بدهی... حقیقتا نمی خواستم فضولی باشد، همین. مورد دوم چی بود؟! سوالم یک مورد بود که جواب دادیا... ممنون که جواب دادی. بوس بوس
مهدیه
پاسخ
گفتم که... اون مورد رو از سعیده بپرس... نه بابا چرا ناراحت بشم؟!بقیه هم همین ها رو گفتن. شاید هم شما کاملا درست میگین. حضور وعلاقه ی خانواده ی خودم و شوهرم در کنارمون باعث شده بیشتر فاطمه سادات رو بهشون واگذار کنم!
زهره مامانی فاطمه
3 تیر 93 14:32
همیشه به گردش وعروسی عزیزم منم از این سفرهای کوتاه بخاطر عروسی رفتم بقول شما لذتی جز خستگی برامون نداره اونم با بچه کوچیک.ایشااله که هرچه زودتر فاطمه جون خوب بشه
مهدیه
پاسخ
آره سخته ممنون از دعات گلم
مرمر مامان محیا
4 تیر 93 14:31
کامنتم نثبتیده؟؟؟
مهدیه
پاسخ
ظاهرا که نثبتیدست!!!
سنگ صبور مامانی
4 تیر 93 14:35
سلام گلم ایشالله فاطمه سادات جون زودت مشکل پوستیش برطرف شهچه شبی بود اون شب
مهدیه
پاسخ
آره اتفاقا دیشب هم دور هم بودیم!!
مامان فاطمه
5 تیر 93 11:16
سلام خوبین؟قم خوش گذشت؟فاطمه سادات خوبه؟راستی یه چیز جالب بازم شما اومدین قم و ما رفتیم شمالیعنی اون وقتی که شما قم بودین ما شمال بودیم...باحاله نه؟؟یادته که عید هم همینجوری شده بود...درست روزی که شما اومدین ما رفتیم ایشالله سفر بعدی دیدار میسر میشه
مهدیه
پاسخ
خیلی جالبه... تعادل جمعیتی دوتا شهر رو حفظ میکنیم1!! ایشالا دفعه ی بعد که اوایل شهریوره
مامانی و بابایی دخمل بلا
5 تیر 93 20:36
صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید ...... * امسال روزه می گیری؟ + اگر خدا بخواهد ... * من هم می گیرم , ولی کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید می کند؟ + همان که وقتی همه پزشکان جوابت کردند ، برایت معجزه می کند !
مهدیه
پاسخ
خیلی قشنگ بود! ایشالا ماه پربرکتی درپیش داشته باشین
مامان مهربون
9 تیر 93 22:11
سلام دوست من مسابقه چیستان برگزار شد خیلی خوش حال میشم تا به وبلاگم بیای و در این مسابقه شرکت کنی خودت بیا تو وبلاگم و مطلب اول رو یعنی مسابقه چیستان رو مقرراتشو بخون و اگه خواستی و برات سخت نبود توش شرکت کن محبت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد