عروسی
سلام
بیشتر از یک هفته میشه که پست جدید نذاشتم... از من بعیده!
ممنون از دوستای گلی که جویای حال من و دخملی شدن!
این روزها دوتا اتفاق مهم افتاده بود و درگیر اون ها بودیم. اولیش یه سفر مارکوپولویی بود به شهر پدری همسرم، قم.
جمعه شب جشن عروسی دختر عمه ی همسری بود و از اونجایی که همسری و برادرش و مادرشوهرو جاریم 5 شنبه صبح سرکار بودن و برای شنبه هم مرخصی نداشتن؛ عصر 5 شنبه رفتیم قم و جمعه شب هم بعد از عروسی برگشتیم رشت. کلا بیشتر از اینکه از سفر و دیدار اقوام لذت ببریم ، خسته از رانندگی و ماشین سواری شدیم!!
جمعه صبح با همسری رفتیم زیارت. ظهر هم منزل یکی از دوستامون دعوت بودیم. از همونجا رفتیم آرایشگاه و بعدش آماده شدیم و رفتیم تالار. تو تالار هم لباسامون رو عوض کردیم و برگشتیم رشت. صبح شنبه رشت بودیم.
اما دومین اتفاقی که این روزا به شدت درگیرمون کرده بود یه مشکل پوستی بود که برای دخملی پیش اومد از شنبه ی پیش یکسری لکه روی گردنش دیدم که تو روز های بعدش مدام بیشتر و بیشتر می شد. چهارشنبه بردم پیش دکتر خودش و چندتا پماد داد. ولی تاثیری نداشت. از طرفی دکتر گفته بود به هیییییییچ وجه نباید آفتاب بهش بخوره و عرق کنه. هردو موردش غیرممکن بود. اونم تو این روزهای شروع تابستون که هم هوا گرمه و هم آفتاب شدیده!
خلاصه اینکه خیلی فکرم درگیرش بود.
شنبه صبح بعد از برگشتن از سفر بردمش دکتر پوست. خانوم دکتر خییییییلی مهربون بودن. چند دقیقه ای با دخترم بازی کردن و قلقلکش دادن تا دخترم راضی شد دکتر معاینه اش کنه!
خانوم دکتر هم بعد از معاینه پماد جدیدی دادن و گفتن بعد از یک ماه مشکلش برطرف میشه و جای نگرانی نداره!
دیشب هم به صرف فوتبال و شام منزل یکی از دوستامون دعوت بودیم. فاطمه سادات رو گذاشتم پیش مادرشوهرم و رفتیم مهمونی. اکثر دوستامون بودن و جمع مون جمع بود. فکر نمی کردم فوتبال دیدنِ این مدلی هم جذاب باشه! ولی خییییییییییلی خوش گذشت!
قراره فوتبال بعدی رو هم ، همین جمع ، دور هم ، تو خونه ی برادرشوهرم صرف کنیم!!!