حسرت
این شب ها...
میون اشک و روضه و قرآن و دعا...
یه چیزایی رو به خاطر میارم که یه حسی شبیه به حسرت برام ایجاد میکنه.
حس زیارت قبر امامی که حریمش، حریم مروارید های زرین انگوره و ضریحش پر شده از تصویر شاخ و برگ و بوته های رَز. چه طراحی حکیمانه و هنرمندانه ای داره...
تصویر ضریح حضرت امیر هیچ وقت از روبروی قاب نگاهم محو نمیشه!
حسرت قرآن به سر گرفتنِ سال آینده. در حالیکه دو سال قبل از اون ، در حال شیر دادن به دخترم قرآن رو روی سرم می ذاشتم و اشک می ریختم. حسی که سال آینده حس نیست... حسرته!
حسرت حضور عزیزی که سال قبل، چنین شبهایی بهشون زنگ می زدیم و ازشون التماس دعا می گرفتیم، تا با قلب پر مهر و حس مادرانه شون برای ما هم دعا کنن! اما حالا... حسرت شنیدن صدای زیبا و لمس دستای پر محبت شون رو تو سینه داریم! حسرت حضور خانوم جون...
حسرت روزهایی که به بطالت گذشت. از ماهی که ثانیه هاش پر بود از نسیم اجابت و شمیم مغفرت.
و اینکه آیا سال دیگه توفیق زیارتش رو داریم یا نه؟!
نمی دونم چرا ، تو چنین شب هایی از ماه مبارک، از گوشه و کنارش، بوی وداع هم شنیده میشه.
کاش نرسه اون روزی که بخوایم با حسرت بگیم:
اَلسَّلامُ علیکَ مِن مَطلوبٍ قَبلَ وَقتِهِ ، وِ مَحزونٍ عَلَیهِ قَبلَ فَوتِه
سلام بر تو که پیش از آمدنت در آرزوی تو بودیم و پیش از رفتنت، به اندوه جدایی دچاریم...
ملتمس دعاییم ... بی نهایت.