شروع پاییز
سلام
یکی از دوستای وبلاگی پرسیده بود چرا کمتر از قبل مینویسم؟ راستش همیشه فکر میکردم با بزرگ شدن دخترم بیشتر و بیشتر میتونم روی داشتن اوقات فراغتِ خودم حساب کنم و زمان بیشتری رو پشت کامپیوتر یا جلوی tv یا موبایل به دست سپری کنم. اما ظاهرا با بزرگ شدن دخملی و وابسته تر شدنش، و حتی علاقه ی بیشتر وبیشتر من برای بودن در کنارش و از دست ندادن تک تکِ شیرین کاری ها و شیرین زبونی هاش، زمان کوتاهتری باقی می مونه برای ثبت خاطرات شیرینش و خوندن وبلاگ دوستای مهربونم.
بعنوان مثال، همین الان که مشغول آپ کردن وبلاگم هستم، دختری روی صندلیِ میزآرایشم یه جانماز گذاشته و مشغول نماز خوندنه و هرازگاهی ، یه نیم نگاهِ زیر چشمی بهم می کنه و انتظار داره نگاه و تحسینش کنم!
گاهی برای جلب توجه سعی میکنه از کلماتی استفاده کنه که حسابی دلمون رو بدست بیاره. مثلا دیشب داشت روی رختخواب ها بازی می کرد و سر می خورد که مادرم ازش خواست مواظب باشه تا نیفته. دخترم کمی اَدای گریه کردن درآورده و به مادرم میگه: ناراحت شدم...ناراحتم کردی!!
بعضی کلمات و افعال رو هم کاملا به سبک خودش بکار میبره. مثلا بجای اینکه بگه آب بده میگه " آب نمیدی؟" " نون نمیدی؟" یا اگر برای انجام دادن کاری دعواش کنیم میگه " ناراحتم میکنی؟"
یا اگر ازم شیر بخواد و بهش ندم، میره پیش باباش و میگه " بهم آم نمیده!!! * آم=شیر
تو این روزهای نرسیده به دوسالگیش حسابی تاثیر پذیر شده و باید بیشتر از قبل مراقب حرف ها و حرکات مون باشیم. هرآن ممکنه کارها و حرف های نیم ساعت پیش مون رو بهمون تحویل بده!
قدرت یادگیریش هم خیلی بالاتر رفته. علاوه بر اون میتونه شعر یا قرآن رو به تنهایی بخونه. (البته کاملا درست نمی خونه ها!!)
روند بهم ریختگی خونه مون هم ادامه داره. گاهی در کسری از زمان، چنان خونه رو منهدم میکنه که نمی تونیم حتی بهش تذکر بدیم یا متوقفش کنیم!!!
انتخاب غذا و لباس هاش هم کاملا با خودشه. به لباس هاس دامنی، پیراهن یا سارافون میگه : "علوسی" گاهی برای پوشیدن دامن راغبه و گاهی هم برای پوشیدن شلوار یا شلوارک.
وقتی لباس های شسته شده رو از لباسشویی بیرون میارم تا آویزونشون کنم، دونه دونه لباس ها رو برام میاره و میگه "این مانِ(مال) باباس - این مانِ مامانیه - این مانِ هودمه(خودمه) "
اگر ازش چیزی بخوایم و بهمون بده میگه "بِسَرما" (بفرما)
یا اگر کاری انجام بده و موفقیت آمیز نباشه، گریه میکنه و میگه " نی می سه" (نمیشه)
دوست داره وقتی بعد از چند روز خاله یا باباجون یا مادرجونش رو دید ، از اتفاقات روزهای گذشته براشون تعریف کنه. این کار رو چنان با آب و تاب میکنه که حسابی بامزه میشه! گاهی هم گله گی مون رو پیش شون میکنه و حسابی توبیخ میشیم. مثلا وقتی مادرم رو میبینه میگه" مامان آم نمی ده" و همین باعث میشه مادرم از درِ نصیحت بیرون بیان و متذکر بشن که باید تا پایان دوسالگی به فاطمه سادات شیر بدم و ...
خداروشکر بواسطه ی عدم سخت گیری و اصرارم برای غذاخوردنش، الان به غذاهای مفید مثل برنج و مرغ و ماست و تخم مرغ و کباب و ... علاقه منده و هربار با انتخاب خودش غذای مورد علاقه اش رو براش درست می کنم. احساس میکنم این طور بهتر غذا می خوره.
پروژه ی پوشک گیرون رو هم شروع نکرده متوقفش کردیم. جدای از اینکه احساس میکردم زمان مناسبی برای پوشک گرفتن نیست، با اومدنِ مهمون های سرزده ی پنج شنبه شب ، سردی هوا و بارندگی های هفته ی اخیر و چند ساعت مطالعه در فضای مجازی و مشورت با دوستای عزیزم، مزید بر علت شد تا شروع مجددش رو به بهار آینده موکول کنیم.
از شیر گرفتن رو هم میذارم برای پایان دوسالگیش و اگر خدا بخواد و فاطمه سادات همکاری کنه، اون زمان از شیر می گیرمش. با این حال تو این مدت از تجربیات مامانای گل و دوستای وبلاگی در این زمینه کلی استفاده کردم.
........
پ.ن:
با شروع پاییز و نزدیک شدن به روزهای پایانیِ دوران شیردهی، تصمیم داشتم برای کاهش وزن اقدام کنم. یکشنبه با همسری رفتیم دکتر تغذیه و الان تو رژیم هستم. به پیشنهاد دکتر از اونجایی که اضافه وزنم در حد 2-3 کیلو بود و در رِنج وزن طبیعی قرار گرفته بودم، قرار بر این شد تا هر دوماه یک کیلو وزن کم کنم. یه کاهش وزن آهسته اما موندگار... با این حساب مصرف همه ی مواد غذایی به مقدار مناسب برام آزاده و حتی تو مهمونی ها هم می تونم بدون نگرانی انواع غذاها رو بخورم. ظاهرا نگرانیم برای افزایش وزنم بی مورد بود!
پ.ن:
کاش اوضاع فرهنگی و اجتماعی و اقتصادیِ جامعه یه سروسامونی بگیره.دغدغه ی این روزهای ما آوارگیِ فرهنگی - اقتصادیه!