نشانه های بزرگی
تابش رو گذاشتم روی تردمیل تا یکم خونه خلوت بشه
صبح که دید تاب رو تردمیله گفت "مامان تاب رفته اونجا..."
گفتم چه جوری رفته؟
گفت "با پاش رفته"!!!
میگه "مامان آب میخوام"
بهش میدم
میگه "آفرین دخترم"
زهراسادات میگه من خدا رو میشناسم
فاطمه سادات با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه " توخدایی"؟؟
بهم میگه "سی دی پاتال بذار ببینم"
میگم خونه ی زنعمو جونه...زنگ میزنم شما بهش بگو بهمون بده!
به جاریم زنگ زدم...گوشی رو ازم گرفته میگه : "زَمو جون می تونم تاری تُنم اَمه چیز عَبض بشه بیبینم"
(اشاره به شعر -من میتونم کاری کنم که همه چیز عوض بشه- شعری که پاتال می خونه!)
با موبایلم مشغولم که میاد و یه سوالی ازم می پرسه... سرمو تکون میدم و میگم "اهم"
با تعجب سرشو میاره جلو و میگه "عیبه بِدو بله"
میگم ببخشید ، بله
میگه "نه بِدو بـــــــــــــــــــله"!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی