فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

مادردختری

عید غدیر مبارک

1393/7/22 10:06
نویسنده : مهدیه
1,035 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

عید همگی مبارک

الحمدلله چندسالیه عروس سادات شدم و عید غدیر حسابی سرمون شلوغ میشه و مهمون داریم.

امسال جاریم اصرار داشت روز عید به مهموناش نهار بده... از طرفی شبِ عید هم مسجد جشن بود و باید برای اونجا هم ساندویچ درست می کردیم. از چند شبِ قبل درگیر خرید و تهیه ی غذا بودیم. یکشنبه صبح شروع بکار کردم و نهار هم مادر و پدر و خواهرم رو مهمون کردم. بعد از نهار فاطمه سادات رو خوابوندیم و مشغول درست کردن ساندویچ ها شدیم. تا قبل از اذانِ مغرب ساندویچ ها رو بسته بندی کردیم. 

جاریم یه سری هدیه خریده بود برای بچه ها تا شبِ عید بهشون عیدی بده. عیدی ها رو هم که چند تا دفتر و مداد رنگی و مداد شمعی و کتاب قصه و گل سر و اسباب بازی بود کادو کردیم و شیرینی خریدیم و رفتیم مسجد...

اون شب قرار بود بعد از مولودی خوانی به بچه ها جایزه بدن. گرچه فاطمه سادات خجالت کشید تو جمع قران بخونه و صلوات بفرسته ، با این حال عموش بهش یه توپ و مداد رنگی و یه عروسک جوجه هدیه داد.

شب هم همسر و برادرشوهرم رفتن فوتبال و تا حدودای یک شب باشگاه بودن. من و جاری هم از فرصت استفاده کردیم و خونه شون رو با بادکنک و ریسه های کاغذی که تم شون رو زینب جون طراحی کرده بود تزیین کردیم. تمِ خیلی قشنگی بود، متناسب با عید غدیر. که متاسفانه عکسی ازش ندارم.

صبح روزِ عید، به رسم هرسال دوستای همسری صبحونه رو منزل ما خوردن. ساعت هفت صبح بیدار شدم... حمام رفتم...چایی دم کردم و وسایل صبحانه رو چیدم و با فاطمه سادات رفتم خونه ی پدرشوهرم. دوستای همسری اومدن بالا و من و فاطمه سادات صبحونه رو پایین خوردیم. امسال هم دخترم قبل از همه به پدرجون و مادرجونش عیدی داد و ازشون عیدی گرفت.

بعد از رفتنِ دوستای همسری رفتم بالا...خونه منفجر شده بود...تا اندازه ای که پرده ها از تو میل پرده در اومده بود و میز tv  رو هم جابجا کرده بودن!! خونه مون خیلی بامزه شده بود!

به کمک همسری دوباره خونه رو احیا کردیم!!! ظرف ها رو شستیم . من لباسامو پوشیدم و رفتم منزل برادرشوهرم . جاریم تو خونه شون جشن عید داشت و نهار هم می داد. مهموناش هم زیاد بودن و به دلایل موجهی خودش نمی تونست زیاد از مهموناش پذیرایی کنه. از طرفی هم برای ما مهمون می اومد و من یه پام پایین بود و یه پام بالا! تو همین گیرودار فاطمه سادات خوابش می اومد. دادمش به مادرم و رفتن بالا و بچه رو خوابوندن.

تا عصر منزل برادرشوهرم بودیم و گاهی یه سر میرفتم بالا و برامون مهمون می اومد. بعد از ظهر کمی خوابیدیم و قبل از اذان مغرب بیدار شدیم... رفتیم پایین و دیدیم دوباره مهمون اومده. مهمون ها پشت سر هم می اومدن و برادرشوهرم گفتن از اونجایی که هم مهمون ها خسته نشن و هم ما سخت مون نباشه، همه همین جا باشیم و از مهمون ها مون پذیرایی کنیم!  همه با روی باااااز پذیرفتن!

دیروز دخترم کلللللللی عیدی گرفت. کیف...لباس...جوراب...ظرف غذا و یه مقدار هدیه ی نقدی

دست همه ی دوستان درد نکنه!

و ممنونم از دوستای گلی که با پیامک و کامنت های پر از مهرشون عید رو تبریک گفتن. عیدیه امسال تون سفرهای زیارتی و گرفتن حاجت های توووووووووپ باشه ایشالا!!

 

پ.ن:

صبح روز عید خبر رسید یکی از دوستان خانوادگی مون، خانومِ مُسِنی بودن که تنها زندگی می کردن. بچه ها شون خارج از ایران ساکن بودن.ظاهرا یک ماه قبل در اثر تصادف ضربه مغزی میشن و بیمارستان بستری میشن و بدلیل اینکه خانواده ای نداشتن تا پیگیر حال شون باشه، در بیمارستان هم بهشون رسیدگیِ کافی نمی کنن و تو کشور خودشون، غریب وتنها کنج بیمارستان از دنیا میرن! از شنیدن خبرِ مرگِ غریبانه شون خیلی دل مون شکست! خاطره ی روزی که زنگ زده بود تا باهام صحبت کنه رو فراموش نمی کنم. بنده خدا با سن بالایی که داشت پر از شور و شوقِ زندگی بود. تو عروسیه دختر خالم وقتی ما رو دید شروع کرد به دست زدن... گفت شما جوون ها رو که می بینم احساس شادی می کنم! زنِ خوبی بود!

خدایا...آخر و عاقبت ما رو ختم بخیر کن!!

 

پسندها (4)

نظرات (12)

مادر
22 مهر 93 10:13
عیدتون مبارک! این تبریک رو از طرف ما بپذیرید
مهدیه
پاسخ
اقازاده
22 مهر 93 10:34
عید سیده کوچولو مبارک
مهدیه
پاسخ
مریم مامان دونه برفی
22 مهر 93 11:08
سلام فاطمه سادات عزیزم عیدت مبارک خاله جونی انشا ءا.... همیشه سلامت باشی و سالیان سال عیدی بگیری و عیدی بدی گل قشنگم
مهدیه
پاسخ
عید شما هم مبارک باشه خاله مریم ایشالا عیدی شما سلامتی پسر گلت باشه!
مریم مامان دونه برفی
22 مهر 93 11:09
با خوندن پی نوشتت خیلی ناراحت شدم مهدیه جون واقعا خدا عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه ...آمین.
مهدیه
پاسخ
مامان محمد مهدي (مرضيه)
22 مهر 93 11:15
سلام باز هم عيدتون مبارك چقدر ماشاالله سرتون شلوغ بوده هميشه خوش و خرم باشين ما كه ديروز از صبح تا شب مريض داري كرديم و تو خونه مونديم و تمام برنامه هامون كنسل شد، همسرم به شدت سرما خورده بود
مهدیه
پاسخ
آخی ...چه خاطره ی بدی موند براتون! هوای تهران سرد شده و باید حسابی مواظب باشین!
کوثر
22 مهر 93 18:45
سلام خدا رحمتشون کنه... و مرگ چقدر نزدیک است. ضمنا عیدتون مبارک. ان شاءالله همیشه این کار و زحمت ها به شادی باشد... ملتمس دعا
مهدیه
پاسخ
سلام عزیزم عید شما هم مبارک بله..متاسفانه کاری هم نکردیم که آمادگیه رفتن داشته باشیم!
مامان نازنین زهرا
22 مهر 93 22:54
خسته نباشی..... اجرتون با صاحب غدیر من امسال عیدی نگرفتم التماس دعا
مهدیه
پاسخ
ممنون چرا؟؟!!
معصوم/مامان جان جان فاطمه
23 مهر 93 0:55
عید دختر عموی ناز م مبارک خوش به حالتون که سرتون شلوغ بود ,من عاشق مهمونی ام متاسفانه فامیل همسر جان هیچ سالی افتخار نمیدن . . . مامانم این ها هم مهمون زیادی نداشتن ,من هم درگیر اثاث کشی پ.ن :خدا همه رو عاقبت به خیر کنه بوس
مهدیه
پاسخ
ای بابا ای بابا!! شما سادات تاج سر مون هستین!
مامان فاطمه سادات
23 مهر 93 10:22
مبارکهههههههههههههههههههههههههههه
مهدیه
پاسخ
سمیرا
24 مهر 93 23:55
مبااااااااااااااااااااااااااااااارک باشه..إن شاءالله زیرسایه ی مولاعلی باشیم
مهدیه
پاسخ
انشاالله
الهه مامان سلما
26 مهر 93 9:17
عیدتون مبارک البته با تأخیر بپذیرید.. به به چه روز عیدی ...
مهدیه
پاسخ
نیلوفر/مامانه روژینا
4 آبان 93 0:34
عزیز دلم تبریک منو با شرمندگی بسیار بابت تاخیرم بپذیر. فاطمه سادات گلی عیدت مبارک. مهدیه جون باور کن این چند وقت خیلی سرم شلوغ بوده و در گیر تولد روژینا بودم. خیلی خیلی شرمنده ام که نتونستم زودتر تبریک بگم.
مهدیه
پاسخ
خواهش میکنم نازنینم عکسای تولد روژینازی رو دیدم مثل خودش ناز و دوست داشتنی بودن بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد