فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

مادردختری

دل کندن از تعلقی دو نفره

1393/8/3 6:47
نویسنده : مهدیه
752 بازدید
اشتراک گذاری

کاش تمام دریا های دنیا، اشک باشه و از چشمم جاری بشه تا شاید بتونم غصه ی از شر گرفتنت رو از دلم بیرون کنم...

گرچه هنوز یک ماهی تا زمان از شیر گرفتن وقت دارم...ولی این زمان کوتاه، سریع تر از همه ی ماه های زندگیت برای من سپری میشه و می دونم روز خداحافظیه تو با مکیدن شیره ی وجودم هم به زودی فرا میرسه!

تازگیا وقتی تقاضای شیر می کنی، با ناراحتی بهت نگاه میکنم و برای فاطمه سادات دوساله ای که باید برای همیشه از این تعلق خدادادیش دل بکنه، دلسوزی و بغض میکنم...

یاد میارم اولین باری که بهت شیر دادم...

اولین باری که با علمی که خدا در وجودت قرار داده بود، زبانت رو دور دهانت می چرخوندی تا ازم تقاضای شیر کرده باشی!

و روزهایی رو که برای رسیدن لحظه ی شیر دادن به قشنگ ترین و لطیف ترین موجود زندگیم لحظه شماری می کردم.

یادمه اولین باری که دکتر گفته بود هر دو ساعت بهت شیر بدم، وقتی یک ساعت و نیم از شیر دادنم گذشته بود، هر دو، برای رسیدن لحظه ی موعود ثانیه شماری می کردیم. شما دستای کوچولوت رو تکون می دادی و زبانت رو دور لبت می چرخوندی و با صدای بلند جیغ می زدی ومنم برای تبعیت از حرف دکترت ، روی دلم دست می ذاشتم و بغضم رو می خوردم تا بتونم گریه هات رو تاب بیارم و دقایق باقی مونده رو سپری کنم.

کاش اشک مجال می داد تا باز هم از خاطرات شیرین این دو سال بنویسم...

لحظه هایی که موقع شیر خوردن، سرت رو بالا می آوردی و در همون حال بهم لبخند میزدی...عاشق لبخندت بودم وقتی هنوز 30 نه ام تو دهانت بود و از شوق شیر خوردن با لبخند زیبات ازم تشکر می کردی!

این ماه های آخر برای شیر خوردن لحظه شماری می کردی...و وقتی زمان شیر خوردنت از راه می رسید، وقتی کنار بالشت می نشستم و می گفتم بیا، از شوق با صدای بلند می خندیدی و خودت رو می انداختی تو آغوشم...یادش بخیر...دیگه همه شون داره تبدیل به خاطره میشه!

و ای کاش بتونم لحظه لحظه ی خاطرات این دو سال رو در وجودم ثبت کنم...

شاید درک حالاتم از نوشتن این پست برای همه امکان پذیر نباشه...

اما اون چیزی که بیشتر از همه دلم رو می سوزونه اینه که یقین دارم با از شیر گرفتنت، خواه و نا خواه، فاصله ای بین مون می افته که قابل جبران نیست.

گرچه نازنینم

جای همیشگیه تو در وجود منه

جایی که نه تنگ میشه و نه نابود! بلکه روز به روز وسعت می گیره تا بتونه شما رو با تمام زیبایی های روز افزونت در خودش جا بده!

عزیزم

کاش بتونم تمام و کمال، صبر الهی رو در این داغ بزرگ که به قلبم وارد میشه دریافت کنم...

و یقین بدون اگر خدا این حکم رو برای من و تو و همه ی مادران تکلیف کرده، تسلیم در برابر اون و رضایت به قضای الهی، باعث نزول صبر و به موازات اون، بارش باران رحمت و برکت خداوندی در زندگیمون میشه!

خدایا

به من آرامشی عطا کن

تا بپذیرم

آنچه را که نمی توانم تغییر دهم...

پسندها (4)

نظرات (13)

mahtab
3 آبان 93 7:11
سلام تا حالا اینقدر متن غصه داری در این زمینه نخونده بود از مادری مهدیه جان اشکامو سرازی کردی چه میشه کرد، راه رفتنی رو باید رفت اما تا باشه از این راها...سلامتی باشه و از شیرگرفتن زیاد غصه نخور از حالا بعدش خیلی زود عادی میشه و منی که تا قبلش از این حسای الان شما رو زیاد داشتم حالا انگار زیاد نمیتونم باهات همدردی کنم اینا رو گفتم که غصه ی بعد رو نخوری اولش سخته..البته بهتره بگم قبل از شروعش سخته...تو کار که بیفتی خدا توان میده بهت ان شاالله موفق باشی دوست خویم و از این روزها استفاده کن...گرچه وقتی ادم میخواد استفاده کنه بیشتر غصش می شه شاید بهتر باشه راحت باشی و اصلا بهش فکر نکنی
مهدیه
پاسخ
همینطوریه که میگی امیدم به صبریه که خدا میده! از وقتی مادر شدم مثل یه ظرف بلور ، شکستنی شدم با شنیدن یه آهنگ زیبا، دیدن یه فیلم، حتی فیلم هایی که قبلا نسبت بهشون احساس خاصی نداشتم و یا خوندن یه شعر اشکم سرازیر میشه! بنا رو هم گذاشته بودم بر این که دهه ی اول محرم رو پشت سر بذارم و با پایان دوسال قمریه دخترم با کمک خدا ترکش بدم! ولی هرچه به اون روز نزدیک تر میشیم بیشتر و بیشتر احساس دلتنگی میکنم!
محصولات فروشگاه ساعت نیک
3 آبان 93 7:36
چه با احساس بود این نوشته. فقط یک مادر می تونه بفهمه شما چی می گید با تمام وجودم حس کردم نوشته ی شما رو. ممنون به خاطر این همه خوب نوشتن از سایت ما دیدن کنید پشیمون نمی شید. ارسال با پست و دریافت وجه در زمان تحویل کالا میسر است. ما سابقه خودمان را حفظ کرده ایم و مشتری مداری شعارماست.
مهدیه
پاسخ
ممنون به روی چشم
مریم مامان دونه برفی
3 آبان 93 9:04
چه خوشگل نوشتی مامان مهدیه یاد روزهای از شیر گرفتن امیرعلی افتادم راستش من هم همینجور دلتنگ بودم یه پستم براش گذاشتم . ولی هیچ کار خدا بی حکمت نیست چون من اواخر شیردادنم خیلی اذیت میشدم . چون بچه که بزرگتر میشه وابستگیش هم بیشتر میشه و دیگه علاوه بر سیر شدن از روی عادت و دوست داشتن شیر میخوره . درسته که یه جورایی بچه ها از مادر اینجوری جدا میشن ولی هیچ کس نمیتونه در آغوش گرفتن بچه هامونو از مون بگیره تا هر وقت که دلت میخواد بغلش کن و شبها هم ساعتها کنارش دراز بکش تا کاملا بخوابه . این هم حس قشنگیه . من تقریبا هر شب این کارو میکنم. موفق باشی
مهدیه
پاسخ
درست می گی مریم جون هیچ کس نمی تونه فاصله ای بین مادر و بچه بندازه! فاطمه ساداتم این روزها بیشتر و بیشتر وابسته شده روزی سه بار شیر می خوره ولی بین همون وعده ها هم بارها ازم تقاضای شیر می کنه و اشک می ریزه! دلم برای هر دومون می سوزه! از همین حالا داره بهش فشار عصبی وارد میشه! ای کاش زیاد سختی نکشه!
لیلی
3 آبان 93 13:01
متن خیلی احساسی و غم انگیز بود. برای من تلنگری بود که قدر لحظه های شیرخوردنش را بدونم
مهدیه
پاسخ
لیلی جون حتما قدر ثانیه هایی که ارمیا رو تو بغلت میگیری و از شیره ی وجودت بهش میدی بدون لحظه هایی هستن که هیییییییییچ وقت تکرار نمیشن!
سما مامان مرسانا
3 آبان 93 14:38
سلام گلم ممنون كه به وبم سرزدي واقعا دختر نازي داري خدا حفظش كنه با افتخار لينك شدي
مهدیه
پاسخ
نیلوفر/مامانه روژینا
4 آبان 93 0:26
مهدیه جونم سلام. واقعا که زیبا نوشتی و با خوندن تک تک جملاتت اشک ریختم عزیزم با اینکه روژینا شیر منو نخورد اما میتونم حستو درک کنم و من تمام این لحظاتو برای شیر نخوردن روژینا تجربه کردم و هنوز از اینکه روژینا شیر منو نخورد ناراحتم. مهدیه جووووونم امیدوارم که هم خودت و هم فاطمه سادات اذیت نشید و این مرحله هم به خوبی سپری بشه. انشالله . موفق باشی دوستم.
مهدیه
پاسخ
ممنونم از دعای قشنگت و امیدوارم مستجاب بشه و سختی های این مرحله هم برامون آسون بشه!
مامان محمد مهدي (مرضيه)
4 آبان 93 20:17
سلام مهدی جون من یاد روزهایی انداختی که داشتم به از شیر گرفتن پسرم انداختی عزیزم به قول مهتاب قبلش سخت تر و دردناک تره و وقتی موعدش برسه خدا دلت رو چنان آروم می کنه که باور کردنی نیست، خدا خیلی مهربونه و حتی نمیذاره به بچه ها خیلی سخت بگذره برای من اصلا باور کردنی نبود که محمدمهدي اینقدر راحت باهاش کنار بیاد چون به شدت وابسته بود وجبران نبودنم تو روز رو از عصر تا فردا صبح می خواست جبران کنه به هر حال راهی که باید رفت، امیدوارم هر دوتون راحت باهاش کنار بیاین
مهدیه
پاسخ
بله راهیه که باید بریم... ولی امیدوارم فاطمه ساداتم مثل محمدمهدی زیاد سختی نکشه! چون وابستگیش خیلی شدید شده البته کم میخوره ولی بی اندازهبه همون مقدارکم وابستست!
مامان
5 آبان 93 11:32
بر عکس شما من از شیردهی متنفرم.... هرچند شاید چون شرایط سختی رو توی اون دوران سپری میکردم بدترین لحظه های زندگیم شیر دهی بوده.تا حدی که اگه زمانی قرار باشه فرزند دیگه ای داشته باشم.قطعا با شیر خشک بزرگ خواهد شد. من روز شماری میکردم که به روزهای پایان شیردهی برسم و دیگه خودم طاقت نیوردم و یه بار ۹ ماهگی.یه بار ۱ سالگی خواستم از شیر بگیرمش که گریه هاش نذاشت موفق باشم.ولی ۱ سال و دو ماهگی بلاخره موفق شدم. عزیزم سعی کن وقتی از شیر میگیریش.یه هفته ای خونه مامانت باشی.تا دورش شلوغ باشه و خیلی سرگرمش کنید.
مهدیه
پاسخ
چراااااااااااااااا؟؟؟؟ این حرف رو نزن ایشالا اگر خدا بهت یک بار دیگه نی نی داد سعی کن حتما از شیر خودت بهش بدی و از خدا بخواه سختی هاش رو برات آسون کنه! چشم گلم سعی می کنم چند روزی اونجا باشم تا به بچه سخت نگذره!
ღمامان على اكبرღ
5 آبان 93 21:20
سلام عزیزم درکت میکنم خیلی سخته از شیر گرفتن ان شاالله خدا کمک میکنه
مهدیه
پاسخ
ایشالا!
مامان فاطمه السادات
6 آبان 93 12:50
عزیزم حست رو درک میکنم اونو بدون که مهر مادری همیشگیه
مهدیه
پاسخ
مامانی دخمل بلا
8 آبان 93 20:17
" رقیه , سه ساله کربلا " این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم شکر خدا اکنون درون تشت هستی بر روی نی بودی , تو را هر بار دیدم بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش من مثل زهرا مادرت , آزار دیدم یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم احساس کردم صورتم آتش گرفته خود را میان یک در و دیوار دیدم مجموع درد خارها بر من اثر کرد من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم (سوغات مکه) توی گوشم بود بردند کوفه همان را داخل بازار دیدم!
عاطفه
18 آبان 93 12:51
به وبلاگم سری بزن ضرر نمی کنی
مهدیه
پاسخ
چشم قربان!!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد