اومدیم با خبر خوش
سلام
بعد از کلی حرف و حدیث برای رفتن یا نرفتن به کربلا، خدا عیدی مون رو داد و ایشالا فردا عازم مشهدیم.
قضیه از این قراره که همسری برای قافل گیر کردن من، اسممون رو تو کاروان کربلا می نویسن. ولی بعد از اینکه بهم گفتن من مخالفت کردم و چند تا بهونه آوردم. مثلا اینکه مادرشوهرم نمی تونن کلاسای دانشگاه رو تعطیل کنن و باهامون نمیان سفر و برای من دست تنها سفر زمینی کربلا مقدور نیست.
این روزا عید بود و روزی چندبار یکیاز اقواممون(باجناق برادرشوهرم) رو میدیدیم و ایشون مسئول ثبت نام کربلا هستن و به همین دلیل از ایشون اصرار پشت اصرار که ما رو با خودشون ببرن کربلا!
دیگه یه طوری شده بود که بعد از چندین بار درخواست ایشون، منم نرم شده بودم و شب عید بهشون اوکی رفتن رو دادم.
غروب عید غدیر منزل عمه ی جاری بودیم که بازم این موضوع مطرح شد. پدرِ جاریم که مدیر کاروان همین سفر هستن، به همسری پیشنهاد جدیدی دادن. گفتن 13 آذر پدرشوهرم یه کاروان می برن کربلا و ما می تونیم با اون کاروان به همراه مادر شوهرم باهاشون بریم کربلا. خیلی خوشحال شدیم و شب که موضوع رو به مادرشوهرم گفتیم، گفتن تا آخر سال نمی تونن برن کربلا!
دوباره غصه دار شدیم و بقولی علی موند و حوضش!!!!
خلــــــــــــــاصه... جونم براتون بگه...
صبح جمعه همسری پیشنهاد جدیدی بهم داد. گفت تصمیم بگیریم یا با همین کاروان بریم کربلا، یا بمونیم بعد عید با یه کاروان از قم که عموشون مدیرش هستن بصورت هوایی از تهران بریم. منم دو دل شدم و دادم داییم برام استخاره باز کردن و بر اساس نتیجه ی استخاره، سفر رو برای سال آینده به تعویق انداختیم.
مادرشوهرم پیشنهاد کردن حالا که سفر کربلا منتفی شده، باهاشون بریم مشهد. این قدر یهویی مطرح کردن که از تعجب مدنه بودم چی جواب بدم!!
به همسری زنگ زدم و دیدم بدش نمیاد ولی مشکل این جا بود که تاریخ سفر برای روز یکشنبه بود و ما هنوز آمادگی نمداشتیم و از طرفی هم خانواده ی همسرم و خانواده ی جاریم با دو تا ماشین می خواستن برن سفر و دیگه جایی برای ما نداشتن.
مادرشوهرم پیشنهاد دادن من و فاطمه سادات و جاری و زهرا سادات، با هواپیما بریم و بقیه با ماشین برن مشهد.و از اونجایی هم که خدا خودش این سفر رو گذاشته بود تو سفره مون، خودش هم برای روز یکشنبه سه تا بلیط برامون جور کرد و ان شاالله فردا عصر عازم مشهدیم!!!!!!
خدایا شکرت!
هنوزم نمی تونم باور کنم چه جور همه چیز تو چند دقیقه جور شد!
یقین دارم از اولش هم دعوت شده ی آقا بودم.
پس چه جای شک و تردید که اگه امام حسین هم بطلبن، به زودی کربلا هم قسمت مون میشه!
در تدارکیم براس سفر.
اگه خدا بخواد فردا می ریم و پنج شنبه بر می گردیم!
برام دعا کنید... براتون دعا می کنم...
اما ادامه ی ماجرا...
شب عید به رسم هرساله جشن عید و تولد زهرا سادات بود و منزل برادرشوهرم بودیم. از صبحش ته کیسه های دخملی رو تزئین کردم و رفتم کمک جاریم خونه رو تزئین کردیم و ساندویچ و سالاد درست کردیم.عصری هم بعد نماز مغرب جشن شروع شد و خیلی خوش گذشت. دخمل ما هم تو این جشن 100 هزار تومن عیدی گرفت.
متاسفانه خیلی درگیر بودیم و نشد برای فاطمه سادات و همسری عیدی بگیرم. ایشالا تو سفر مشهد براشون جبران می کنم.
مهمونای ما از شب عید اومدن و از اونجایی که ما با خانواده ی همسر زندگی می کنیم و مهمون های روز عید قبل از خونه ی ما ، اول به دو طبقه ی پایین سر میزنن، با همسری تصمیم گرفتیم پذیرایی مون متفاوت باشه.
واسه همین با انار دون کرده و شیرینی خامه ای از مهمونامون پذیرایی کردیم که پروسه مون با شکست مواجه شد و کلــــــــی شیرینی خامه ای و انار روی دستمون باد کرده!!!
امیدوارم روز عید به همه تون خوش گذشته باشه و بهترین عیدی ها رو از خدا گرفته باشین!
عید رو به همه ی دوستای گلم مخصوصا مهتاب عزیز، سارا جون مامان سینا گلی که هردوشون سید هستن تبریک می گم!