سفرنامه ی مشهد
الحمدلله خدا قسمت کرد و با خانواده ی همسری عازم شهر امام رضا شدیم.
سفرنامه رو توی دو تا پست براتون می ذارم.
همونطور که گفته بودم قرار بود من و جاری و بچه هامون با هواپیما بریم مشهد و باقی با ماشین خودشون همسفرمون باشن.
اما شبِ قبل از سفر که رفته بودم خونه ی پدرم تا فاطمه رو حموم و آماده ی سفر کنیم، جاری جون زنگ زد و گفت بهتره من و همسری با هواپیما بریم و خودش و همسرش با ماشین بیان. دلیلش رو جویا شدم و گفت این جوری بیشتر خوش میگذره!!!
منم قبول کردم و گفتم پس حالا که همین دوتا بلیط رو به سختی پیدا کردیم ، پس مسیر رفت من و همسری هوایی بریم و مسیر برگشت اون و همسرش. از اونجایی که برادر شوهر جان ، از اول دلشون می خواست هوایی برن مشهد و ولی چون بلیط نبود مجبور به سفر زمینی شده بودن، از پیشنهاد من خوششون اومد و پذیرفتن!
قطعا سفر زمینی برای من سختی هایی داشت ولی از اونجایی که جاری جون گفته بود من در کنار شوهرم بهم خوش میگذره و زهرا سادات عاشق هواپیماست و همچنین برای راضی نگه داشتن دل برادرشوهر،چنین پیشنهادی دادم!!!
ساعت 2 روز یکشنبه خانواده ی همسر و جاری و خانواده ی جاری، حرکت کردن و پدرم اومدن دنبال ما و ما رو بردن فرودگاه.
پروازمون با 7 و نیم ساعت تاخیر انجام شد. به شددددددددددددددت کلافه و خسته شده بودیم. توی فرودگاهی که هیچ سیستم گرمایشی ای نداشت، با یه بچه ی یک ساله معطل شدن کار آسونی نبود. ساعت 12 شب هواپیما پرید و سفر مارکوپولویی مون آغاز شد!
اما این اول ماجرا نبود......[تعجب]
محل اقامت مون، منزلی بود که عموی همسری نزدیک حرم خریدن و زائر سرایی شده برای مسافرین مشهد. هر کس از اقوام قصد زیارت امام رضا رو داشته باشه ، کلید رو می گیره و میره اونجا. چند روز قبل از سفر کلید رو از قم برامون پست کرده بودن و ما هم فکر می کردیم خونه خالیه!
حالا فکر کنین ساعت 2 صبح رسیدیم مشهد و رفتیم خونه و در کمال ناباوری دیدیم سه جفت کفش جلوی دره!
زنگ رو زدیم و دخترعموی همسری در رو باز کرد.بنده خدا داشت شوکه میشد!!!
نصفه شب بود و براشون ماجرای سفر رو توضیح ندادیم و رفتیم تو و خوابیدیم!
صبح بعد از صبحانه رفتیم حرم و تو صحن جامع بودیم که صدای اذان بلند شد. بخاطر نگه داشتن فاطمه سادات نوبتی نماز ظهر و عصر رو خوندیم و نشد بریم زیارت و برگشتیم خونه. عموی همسری نهار خریدن و خوردیم و باهاشون خداحافظی کردیم و اونها عازم قم شدن.
چند ساعت بعد همسفر هامون رسیدن مشهد.
شب اول دخترمون تا ساعت 3 صبح گریه می کرد. هر کاری کردم نخوابید. همسفرهامون هم خسته ی راه بودن و نیاز به استراحت داشتن و با گریه های دخملی، خواب از سر همه شون پریده بود.
مادرشوهر وجاری ، به سختی فاطمه سادات رو خوابوندن و صبح روز بعد در کمال تعجب دیدیم دلیل این همه گریه و بی تابی، یه دندون کوچولو بوده که روی لثه ی بالایی دخترم جوونه زده بوده! خدا میدونه چقدر خوشحال شدیم.
...
بخاطر سردی هوا، نمیشد زیاد بریم زیارت. روز اول که بارون بود و هوا به شدت سرد بود. روزهای بعد هم خیلی سوز داشت. ولی با این حال روزی دوبار می رفتیم زیارت و الحمدلله تونستیم استفاده کنیم.[فرشته]
چهارشنبه هم به اصرار همسری ، با جاری و زهرا سادات و زنداداشِ جاری ، رفتیم سرزمین موج های آبی و خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت. جاتون خیلی خالی بود.
تو حرم برای همه تون دعا کردم.
تو سرزمین موج های آبی هم همین طور!!!!!!!!!!!!![نیشخند]
پنج شنبه ظهر هم بعد خوندن نماز تو حرم با صفای امام رضا، به سمت رشت حرکت کردیم. شب گرگان خوابیدیم و جمعه عصر رسیدیم رشت.