فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

مادردختری

چی بگم والا؟!

1392/11/26 18:13
نویسنده : مهدیه
478 بازدید
اشتراک گذاری

برنامه ی زندگی مون با اومدن فاطمه سادات یه تغییرات اساسی کرده. البته با اومدنش که نمیشه گفت، با بزرگتر شدنش و هرچه دخترمون در مسیر بزرگتر شدن پیش میره، این تغییرات جدی تر میشه .

ما قبلا عادت نداشتیم تو به خونه ی نامرتب زندگی کنیم!

همسری اجازه ی تمیز کردن بعضی از قسمت های منزل رو عهده دار بود و عملا نه در منزل پدری شستن چنون! جاهایی رو تجربه کردم و نه خداروشکر در منزل همسر! خودش هر چند روز یه بار بر حسب وظیفه ای که رو دوشش احساس می کرد به نظافت اون جاها! نیشخندمبادرت می کرد و ما هم به نظافت باقی نقاط منزل می پرداختیم. نقطه!خنده

نمی گم خونه مون همیشه خیلی مرتب بود و از تمیزی برق می زد ولی تقریبا می تونستیم آمادگی پذیرش مهمون رو داشته باشیم!(این ملاکیه که من برای میزان مرتب بودن منزل بکار می برم!)

بعدش دخملی به دنیا اومد و اون اوایل که فهمیده بودم به بو و گردو غبار حساسیت داره ، بچه رو می بردم منزل پدرشوهر و خودم خونه رو تمیز می کردم. گاهی هم کارگر می اومد و در نبود من دستی به سر و روی منزل می کشید.ساکت ولی قطعا بدلیل مشغله ی زیاد اهالی منزل، همیشه امکان پذیر نبود!

با بزرگ و بزرگتر شدن خانوم کوچولوی خونه مون و چهاردست و پا رفتن و به دنبال اون راه افتادنش، دیگه خونه مون اون شرایط سابق رو نداشت. مخصوصا اینکه جناب همسر هم ساعت کاریشون زیاد تر شده و زمان های حضور در منزل ، به مطالعه و استراحت می گذره و کارهای هر روز روی کارهای روز های قبل انبار میشه و کسی نیست کمکم کنه. 

حالا نه اینکه فکر کنین این قدری نازک نارنجی هستم که بدون همکاری همسر جان نتونم دست به سیاه و سفید بزنما! خب بالاخره تو شرایطی که باید wc و حموم شسته بشه و کار نسبتا وقت گیری هم هست، نمیشه یک عدد وروجک رو تو خونه تنها گذاشت و رفت تو مکان مورد نظربامن حرف نزن و در رو هم روبه دنیای بیرون بست!! نه نمیشه! 

اون هم وروجکی که یک دقیقه هم جلوی tv بند نمیشه (البته خداروشکر)لبخند

گردگیری رو هم فقط در صورتی می تونم انجام بدم که گرد و غبار بلند نشه چون در غیر این صورت عطسه ی من و فاطمه سادات تا 24 ساعت امونمون رو می بره!(چه کنیم؟ این مدلی هستیم دیگه ما!!)

مثالش همین دیروز جمعه که از صبح با جناب همسر مشغول نظافت منزل شدیم و گردگیری رو شروع کردم و به دنبالش تا همین امروز ظهر دخترم داره عطسه میکنه!!تعجب

دیروز صبح شروع کردیم به نظافت و یه چند دقیقه ای که گذشت دیدم این جور نمیشه پیش رفت. بچه رو بردیم پایین منزل مادرشوهرم و تمیزکاری رو ادامه دادیم.

تازه کلی هم برانامه برای تمیزکاری عیدمون ریختیم!قلب اما ...

اما مشکلات جدید زمانی روی خودش رو بهمون نشون داد که دستان بنده بدلیل چندماه دوری از مواد شوینده ی قوی، در حال استفاده از "مَن" برای شستن حمام ترک خورد و زخم شد و شب هم تمام تنم خارش گرفت!!آختشدید کننده ی این حساسیت محیطی، خوردن یک قاشق، بله فقط یک قاشق تن ماهی بود که ... بهتره نگم تا صبح چی کشیدم!گریه

بالاخره این که دیروز صبح یه مقداری تمیزکاری کردیم و بعدش هم رفتیم منزل پدرم تا یه شام خوشمزه برای مادر و خواهرم که داشتن از تهران بر میگشتن درست کنم و پدرم رو هم از تنهایی در بیارم.شب دیروقت بود که اومدیم خونه.

دختری خوابید و ما هم همچنین...البته التفات بفرمایید تا صبح شونه هام رو خاروندمخمیازه و از خواب چیزی حالیم نشد!

بعدش صبح تا ظهر نشده دیدم این وروجک دوباره خونه رو کرده مثل میدون جنگ!عصبانی

تازه یه جورایی بهش برخورده بود که چرا اسباب بازی هاش رو جابجا کردیم و از عصبانیت مون رفته یه سری چیز ها رو قایم کرده. مثلا کنترل رو! همون عصای دستمون رو عرض می کنم!!نیشخند

منم همین امروز تو وبلاگ یه دوست جدیدی خوندم که بهتره از در ملاطفت با بچه ها در بیایم و بهشون زور نگیم و سرشون داد نزنیم و بجای عصبانیت سعی کنیم بچه ها رو در آغوش بگیریم.

فقط نمی دونم از صبح تا بحال که دارم بجای حرص خوردن این دخترک رو در آغوش می گیرم هیچ اثر مثبتی نداشته و خونه مون مرتب نشده؟؟!!متفکرفکر کنم من خیلی عجول تشریف دارم!!

حالا همه ی این ها مقدمه ای بود تا بگم رم ریدرمون دوباره و در کمال ناباوری گم شده و تا زمان پیدا شدنش و آپلود عکسای جدید، باید منتظرتون بذارم! واقعا شرمنده ام. امیدوارم بهم به چشم چوپان دروغگو نگاه نکنید!!سبز

 

 

پ.ن1:

یه وقتایی هوس می کنم برم سراغ این آمارگیر وبلاگم و ببینم این کدوم دوستای بی معرفتی هستن که بی سر و صدا میان و میرن؟ اما یاد خودم می افتم که وقتی وقت ندارم حسابی جلوی سیستم بشینم و در آرامش کامل وبگردی کنم، میام و یه خبر کوچولو از سلامتی تون، از تو صفحات وبلاگ می گیرم و میرم تا زمان مناسبش فراهم بشه و سر فرصت بهتون سر بزنم.

پ.ن2:

گاهی که خیلی وقت دارم تو این فضای مجازی پرسه بزنم، می بینم بعضی دوستان تو وبلاگشون، آدرس خونه ی ما رو هم در لینک هاشون گذاشتن و این درحالیه که من اصلا چنین دوستانی رو نمیشناسم. این یعنی خواننده های خاموش صاحب وبلاگ. و قطعا هستند کسانی که وبلاگی ندارن تا از این طریق مچشون گرفته بشه!عینک

البته و صد البته از این دوستی پنهان خوشحال میشم ولی آشکار بودن یا به اصطلاح متداول در این فضا، روشن شدنشون بیشتر خوشحالم میکنه!لبخند

اول از همه هم، اسم می برم از خواهرم ، و از همین تریبون اعلام می کنم"این وبلاگ متعلق به خواهر این جانب می باشد!"

پ.ن3:

یه چیزایی رو باید بدون توضیح، توصیه کرد. مثل این وبلاگ، به توصیه ی یکی از دوستان!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

زهره(مامان فاطمه)
27 بهمن 92 8:46
مامانی تازه اولشه بزار بزرگتر بشه اونوقت که شارژر موبالیت گم بشه وهنوز که هنوزه پیدا نشهاونوقت که وقتی یه مهمون میخواد بیاد خونت انقدر خونت تغییر میکنه که خودتم باورت نمیشه این خونته از بس روی همه چیزه رو پوشونده اعم از فرش ومبل ومیز تلویزیون محتویات روی اپنو و.....خلاصه تازه اول راهی عزیزم
مهدیه
پاسخ
یعنی از این بدترم میشه؟
مامان شروین و آذین عزیز
27 بهمن 92 17:03
سلام مهدیه بانو خدا قوت چه جالبه که کعیار من هم برای وارد شدن مهمان به خونم مثل خودته و البته با بزرگ تر شدن آذین بانو و یاد گرفتن رعایت ترتیب و به نوبت با اسباب بازیهاش بازی کردن، من دارم به آرامش نسبی میرسم دخملم یاد گرفته که تا وقتی میشنوه بابایی داره میاد پس باید خونه جمع باشه بدو بدو تمام وسایلی رو که ریخته زمین بر میگردونه تو مخفی گاهش یعنی یکی از کشوهای میز تلویزیون ایشالا قسمت شما بشه به زودی
مهدیه
پاسخ
یعنی میشه منم یه روز یه چنین صحنه ای رو با چشمای خودم ببینم؟؟!!
مهدیه
27 بهمن 92 20:52
سلاااااااااااااااااام بنده از دیدن وبلاگ خواهرتان بسی خوشحال شدم. لو نداده بود...
مهدیه
پاسخ
بله به ما هم یهویی لو داد! بیاد ببینه آدرسش رو این جا گذاشتم گوم رو می پیچونه! راستی از دیدن خودشون چی ؟ خوشحال شدین؟ دو روز بی خواهری کشیدیم که شما از دیدن دوستتون خوش حال بشینا!
mahtab
27 بهمن 92 23:23
ماشاالله به دختر نازمون که مثل همه بچه ها اینقدر به اسباب بازیهاش تعلق خاطر داره و از جابجا شدنشون اظهار نگرانی کرده ایشالا به زودی بهتر میشین هردوتون و همسرتون بیشتر بتونن بهتون کمک کنن راستی کارشون ازاده؟
مهدیه
پاسخ
ایشالا!! بله مهتاب جونم آزاده!
مامان محمد و ساقی
28 بهمن 92 0:02
سلام مهدیه جان خوبی دختر گلت خوبه خسته نباشی با تمیزکاری و نظافت منزلایشالله الان زخم دستات و خارش بدنت و عطسه های دختر گلت همشوووووووووووون هوب شده باشن امان از بهم ریختگی خونه هاااااااااااااااا.منهیچ وقت امادگی پذیرش مهمون یهووووووووووووویی رو ندارم چون همش ریخت و پاش میشه.ساقی رو عرض میکنما در مورد پ ن 1:من زمانی وارد وبی میشم که بتونم کامنت بذارم وگرنه نمیرم پ ن 2 رو نفهمیدم برم وبلاگ خواهرتون و سپس "این" را ببینم
مهدیه
پاسخ
در مورد همین مرتب بودن منزل گاهی بعضی از دوستان یه نیش و کمایه هایی به آدم می زنن. اینکه این ها همش بهوونه هست و شما حوصله نمی کنید خونه رو تمیز کنید. مخصوصا بعضی از دوستانی که هنوزمادر نشدن یا مثلا گاهیپدرشوهرم بهم ایراد می گیره و نمی دونم در جوابشون واقعا چی باید بگم!!! ولی برای من بارها پیش اومده که پشت در خونه ای موندم تا تو خونه مرتب بشه و بعد برم توش . اونم زمانی که مهمونی رو ازقبل هماهنگ کردم. بچه که ساعت و دقیقه سرش نمیشه. به فکر کار خودشه! این اصلا به نظرم امر ناخوشایندی نیست! تو عالم بچه داری اینا طبیعیه 1:خب پس شما جزو اون هایی نیستی که فقط رد پاشون می مونه! 2:واضح بود که!
شاپرک - مامان رها
28 بهمن 92 10:53
آخ آخ - درد مشترک داریم با هم من هم به شدت وسواس دارم روی تمیز کاری خونه و همش در حال تمیزکردن و ... چند روز پیش (جمعه) از صبح همینجور جارو دستم بود و جارو میکردم بابای رها گفت شدی مثل آدمهای دائم الذکر که تسبح دستشونه تو همش جارو دستت هست شدم دائم الجارو خدا صبرمون بده
مهدیه
پاسخ
خدا صبر بده ولی من اونجور نیستم بخدا! گاهی فکر میکنم به نظر دیگران زیادی بی تفاوتم!! خیلی امیدوارم با بزرگتر شدن فاطمه سادات اوضاع بهتر بشه!
مرمر مامان محیا
28 بهمن 92 16:03
من کامنتی طویلی اینجا گذاشته بودم
مهدیه
پاسخ
چیزی نبود عزیزم
مامان سه قلوها
28 بهمن 92 16:10
سلام عزیز دلم ممنون اومدی گلم ، خوشحالم کردی
مهدیه
پاسخ
مریم مامی رَسپینا
28 بهمن 92 23:44
عزیزم خصوصی
مهدیه
پاسخ
زهره (مامان آرتین)
28 بهمن 92 23:53
خوشبحالت من که حاله خونه تکونی ندارم اصلا و ابدا میگم ماهم مثله شما مشکل کنترل تی وی رو داریم دخترنازمون رو ببوس
مهدیه
پاسخ
جانا سخن از زبان ما می گویی! چقدر آدمای با درد مشترک داریم این جا!
مامان بشرا
29 بهمن 92 0:16
ای بابا درد دل مارو گفتی باور میکنی چند ماهه وقت نکردم زیر کابینتامو دستمال بکشم باز خوبه تو مادر شوهر و جاریت نزدیکن و میتونی یکم بچه رو پیش اونا بذاری من فوقش بگم مامانم بیاد خونمون که بشرا رو نگه داره که باز دلم نمیاد و منم میرم پیش اونا میشینم البته الان به این نتیجه رسیدم که تنبلی از خودمه باید صبا زودتر بیدار شم و کارای خونه را بکنم یه مدت برنامه 40 روزه ریخته بودم و خیلی از کارام رو کردم ولی الان دوباره تنبل شدم نمیدونم برای عید چیکار کنم اصلا هم به دلم نمیشینه یکی بیاد خونمو تمیز کنه
مهدیه
پاسخ
آخ جون! من خیلی خوشبختم که کابینت هام به زمین وصله و زیر نداره!! منم مدتی درگیر بودم و تا اینکه یه خانومی اومد و خونه رو تمیز کرد و از همه ی قبلی ها بهتر بود. مطمئن هم هست و در نبود منم می تونه کارهام رو انجام بده. این یعنی معجزه. ولی چون قیمتش گرونه فقط سالی دو سه بار میاد! دیگه اینکه مشکل من زود بیدار شدن نیست. مشکل بزرگ من اینه که دخترم با سرو صدا بیدار میشه. مثلا همسری صبحا یواش و آهسته از خونه می ره بیرون و منو بیدار نمی کنه. اما با همین صدای جزئی دخترک ما بیدار و هوشیار میشه!!!!!!!!!! حتی با سروصدای ماشین لباسشویی هم بیدار میشه!
مامان بشرا
29 بهمن 92 0:23
عزیزم پس این یکی رو هم معرفی کن چند وقتهمیخواستم تو وبلاگم معرفی کنم هنوز وقت نکردم http://farzand-parvari.blogfa.com/
مهدیه
پاسخ
چشم عزیزم البته خودم هم یه نگاهی بهش میکنم ولی چشم بسته قبول اگه شما میگی خوبه دیگه! بر اساس همون قوانین توابع و قدرمطلق ها!
نیلوفر/مامانه روژینا
29 بهمن 92 0:36
سلاااااام به مهدیه جونی و فاطمه سادات عسل.امیدوارم که حالتون خوب باشه.مهدیه عزیز از تمیزی خونه نگو که دلم حسابی پره.با بزرگ شدن روژینا مخصوصا راه افتادنش خونمون از صبح که بلند میشه مثله بازار شامه تاشب.شب که میخوابه اسباب بازیهاشو جمع و جور میکنم اما صبح دوباره یکی یکی به وسط پذیرایی اورده میشه عزیزم اعتراف میکنم گاهی وقتها منم میام وبتون اما چون با گوشی میام فرصت نمیشه کامنت بذارم .شرمنده دوستم.فقط بخاطر کمبود وقته وگرنه بی معرفت نیستما راستی این امارگیر کلی وبو چجوری باید نصب کرد.و اسم امارگیرش چیه
مهدیه
پاسخ
خب پس حسابی همو درک می کنیم. آمارگیرم تو بلاگفا وبگذر بود و مال این وبلاگم پرشین استات هست که اگه توجه کنی انتهای صفحه ی وبلاگم اون پایین پایین آیکونش رو میبینی! از این یکی خیلی راضی نیستم. با وبگذر راحت تر متوجه ورود و خروج دوستان می شدم. آمارهای جالب و کاربردی می داد!
مامان امیرصدرا
29 بهمن 92 7:31
سلام دوست عزیز خوشحال میشم به ماهم سر بزنی
مهدیه
پاسخ
چشم عزیزم الان خدمت می رسم!
معصوم/مامان جان جان فاطمه
30 بهمن 92 0:06
والا دختري ما زياد اهل اين نيست كه اسباب بازي هاش رو به وسط هال و پذيرايي بياره ولي ...ولي مثلا كل كشوي جا نمازها روخالي ميكنه بيرون كه كلي وقت من و ميگيره تا دوباره جمع كنم يا اينكه اگه براش خوراكي بزارم اول خيلي قشنگ ميشينه رو زير اندازش و شروع به خوردن ميكنه ولي وقتي بلند بشه . . .از اين نمونه ها زياده ولي خب من همون موقع جمعش ميكنم يه دستمال هم دارم كه دائم در و ديوار رو از جاي دست هاش پاك ميكنم (قربون جاي دست هاش) . . . روزي يه بار هم جارو ، گاز و كابينت و ... هم هر روز تميز ميشن در واقع موقعي كه مهمون بخواد بياد كار زيادي ندارم جز جمع كردن روفرشي و برداشتن پتوها از رو ميزها ولي با اين حال اصلا دوست ندارم مهمون سر زده داشته باشم گفتي دستت اگه دست هاي من و ببيني جگرت كباب ميشه به خدا جدي ميگم ها دچار اگزماي شديد شده يعني ناخن هام در حال خورده شدن گوشت دستم قاچ خورده همش زخم نميدونم چه كنم اعصابم خورده برام دعا كن
مهدیه
پاسخ
ای بابا چرا؟ خب برو دکتر دیگه نزار شدید تر بشه! دم خونه تکونی عید بع این دست ها نیاز داری ها! من هرروز خونه رو جارو نمی کنم و گاز رو پاک نمی کنم. هفته ای یا ماهی یکبارن. . آخه بچه که رو پارچه غذا می خوره. خودمون هم همین طور. چیزی نمی ریزه. ولی فاطمه سادات غذا نمی خوره. می ماله به لباساش. دلش می خواد همه چیز رو له کنه، پودر کنه، بهم بزنه.... من اوایل زندگیم رو مبلا و فرش رو پوشونده بودم و مهمون که میاومد جمعشون می کردم . ولی بعدش دیدم دلم داره می گیره از حالت خونم. برشون داشتم. عدم آمادگی من در مهمان پذیری مربوط میشه به ریخت و پاش های دخملی!!!!!!!!! ولی امیدوارم خدا کمک کنه با بزرگشدنشون بهتر بشن!
مامان فاطمه
2 اسفند 92 16:17
واقعا حق داری...حالا اگه بیای خونه ما رو ببینی به خودت امیدوار میشی در مورد پ.ن 1:خود من از اون دسته افرادی هستم که هر روز با گوشی به وبلاگ دوستان سر می زنم و اگه پست جدیدی باشه می خونم ولی نظردهی میمونه برا وقتی که لب تاپ رو روشن کنم وحال و حوصله داشته باشم!نمونش همین پستتو حدودا 6 روز پیش خوندم!!!!با عرض شرمندگی
مهدیه
پاسخ
خواهش میکنم نازنینم خدا سایه ی شما دوستای گل رو از سرم کم نکنه!
مامانی ساره
3 اسفند 92 12:01
سلام عزیزم انشاءالله که تنش سالم باشه دخملیمون آره همه همینو میگن، ما که هنوز به اون مرحله نرسیدیم
مهدیه
پاسخ
خداکنه براتون سخت نباشه!
آشنا
3 اسفند 92 23:48
دلم طبقه بالا ی مادر شوهر بودن خواست. وای چی مییییشد! راستش منم عموما خاموشتونم!!
مهدیه
پاسخ
بله میشناسم منم گاها البته اخیرا میام پیشتون ممنون نظر گذاشتین و مارو از حضورتون مطلع کردین عزیزم طبقه ی بالای خانواده ی شوهر بودن کار آسونی نیست ها! مهم اینه که باعث میشه دلت بزرگ و وسیع بشه! منم واسه همین اینجا رو دوست دارم. بخاطر کمکی که بهم کرده تا خیلی چیزها رو یاد بگیرم!
میم مثه محیا
4 اسفند 92 7:07
وااای از مرتب کردن خونه نگو ک با چ زحمتی تمیز میشه و فقط در چند صدم ثانیه این وروجکا برش میگردونن ب روال قبل خواننده ی های خاموش همیشه تعدادشون از نظرات بیشتره
مهدیه
پاسخ
آره والا! فکر کنم انرژی شون از نوع هسته ای باشه!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد