روزای قبل عید
سلام
امروز نه حرفی برای گفتن داشتم و نه عکسی برای گذاشتن.
ولی دلم برای نوشتن تنگ شده بود...
دخترم کماکان مثل یه چسب دوقلو بهم متصله و نه وقت نوشتن دارم و نه وقت آشپزی. از طرفی درگیری های ذهنی ای هم داریم که قابل گفتن نیست. اضافه شدن چربی شکمی تو این ماه اخیر ( البته بی هیچ دلیلی ) کلی اعصابم رو بهم ریخته.
می خوام جای TV رو تغییر بدم و تردمیل رو راه بندازم و شروع کنم به پیاده روی. امیدوارم حس کنجکاوی فاطمه سادات باعث نشه با دستکاری تردمیل به خودش آسیب بزنه. خداکنه بتونم تا قبل عید این مهمون ناخونده رو از خودم دور کنم
خوشحالم که عید و بهار داره از راه میرسه و می تونیم تو هوای خوب بریم بیرون. پیاده روی و گردش و ...
از خونه تکونی هم به مدد جمعه های پرکار ماه اخیرمون، فقط شستن پرده ها و کف پذیرایی مونده + یه گردگیری و جابجا کردن منزل که می مونه برای روزهای آخر. هفت سین هم به دو دلیل نداریم. هم به احترام فاطمیه و هم اینکه ایشالا چند ساعت بعد از تحویل سال عازم سفریم...
غذا خوردن فاطمه سادات کمی بهتر شده.خداروشکر. فکر می کنم به خاطر مصرف قطره آهن و زینک و مولتی ویتامینه.
ولی متاسفانه با خوابیدنش مشکل دارم. شبا حدود 12 تا 12 و نیم می خوابه و صبح هم بین 9 تا 10 بیدار میشه. این وسط فقط یه چرت تقریبا یک ساعته می زنه. احساس میکنم خیلی کم خوابه اگه کسی اطلاعاتی درمورد ساعات خواب بچه ها تو این سن داره بی زحمت بهم بگه!
از فاطمه سادات هم بگم که این روزا عاشق چشم چشم دو ابرو و عمو زنجیربافه. قبلا در برابر سوال هایی که ازش می پرسیدیم ، به نشانه ی تایید سرش رو تکون می داد که همراه سرش، بدنش هم تکون می خورد و خیلی بامزه می شد. چند روزه که یاد گرفته و میگه "بـــَله" البته میگه " بــــَیی"
گاهی هم میگه نه. البته گاهی معنیش رو میدونه و میگه و گاهی هم فقط برای خالی نبودن عریضه!
خیلی علاقه داره باهاش بازی کنیم. مخصوصا با پدرش بازی های هیجانی و چرخ و فلک و تاب تاب و ... می کنن که خیلی دوست داره!
پ.ن: ممنونم از همه ی دوستای گلی که تو پست قبلی و با دیدن عکسای دخترم، بهمون اظهار لطف کردن