خبر... ادامه
خبر آمد خبری در راه است...
فعلا نمی گم تا مطمئن بشم...
برام دعا کنید!
اومدم بنویسم ماجرا از چه قراره ولی دیدم حسش نیست!
نه اینکه بخوام اذیتتون بکنما!... نه!
خداییش یه عالمه عکس دارم و یه خبرایی که صحّـتش هی کمرنگ و پررنگ میشه!
یکی تایید میکنه و یکی تکذیب...
یکی میگه بریم مشهد ولی از اونجایی که سفر زمینی برام سخته و هوایی هم فعلا بودجه اش نیست دودل شدم.
یه خبرایی هم بود از اینکه یه کاروانی از دوستان دارن میرن کربلا و ما هم اسممونو نوشتیم. اما از اونجایی که جناب جاری دیر خبرمون کردن و پاسپورت ما منقضی شده و فاطمه سادات هم وارد پاس ما نشدن و تاریخ سفر هم برای دهه ی اول آبانه و تداخل داره با ایام محرم و مراسمات هیئت همسری و برادرشون و یه عااااااالمه مشکل دیگه فعلا منتفیه!
از طرفی کاروان دوم ، دهه ی دوم محرم عازم کربلا هستن و من هم دلایل خودم رو برای نرفتن با اون کاروان دارم...
یکیش اینه که اون ایام هوا سرده و مناسب برای سفر با بچه نیست. دوم اینکه همسری قراره برای پیاده روی اربعین برن کربلا و زمان بازگشت اون سفر ، فقط دو هفته با دوباره رفتنِ همسری فاصله داره وامکان خستگی سفر و مرخصی نداشتن و ... وجود داره، اونم احتمالش ضعیفه!
از طرفی مادرشوهرم میگه من می خوام با مهدیه برم کربلا که تو نگه داری فاطمه سادات کمکش کنم و اون بنده خدا هم معطل ما مونده!
برادر شوهرمم که پارسال دلش به حال من سوخته بود از اینکه من بخاطر بارداری باهاشون نرفتم کربلا، می خواد امسال یه کاری برامون بکنه!
ما هم خداییش بودجه ی اینو نداریم که تو همین چند ماهه ، بارِ همه ی این سفرهای پرهزینه رو به دوش بکشیم.
از طرفی هم من اولویتم رو قرار دارم بَر کربلا رفتن همسری و مطمئنم اگه نشد امسال بریم سفر، بعد ایام عید نوروز میتونیم بلیط مشهد بگیریم و هم تو سفر هوایی با بچه کمتر اذیت میشم و هم اینکه اون زمان فاطمه سادات بزرگتره و راه افتاده و سفر برام راحت تره.
حالا ما که همه چیزو سپردیم به خدا!
پریروز بعد نماز صبح گفتم خدایا من خودمو می چسبونم به دخترم. اگه اونو دعوت کنی منم میام. اگه من لیاقت ندارم اونو بی نصیب نذار!
اینم از مزیت همخونگی با ساداته دیگه!!!
التماس دعای فراوون