دختر ده ماهه ی من
دختر گلم دیروز به یازدهمین ماه زندگیش پا گذاشت!
باورم نمیشه که این مدت اینقدر زود گذشته باشه. انگاری با چشم به هم زدنی دخترم یک ساله شده!
خدایا شکرت که منو لایق دونستی مادر بشم. و دختر ناز و مهربونی بهم دادی تا همیشه شاکرت باشم.
یادش بخیر ایام بارداری همه ی فکر و ذکرم این بود که نی نی سالم باشه. هربار که میرفتم سونوگرافی با کلی استرس رو تخت دراز می کشیدم و می ترسیدم دکتر بگه نی نی مشکل خاصی داره
اما خداروشکر هربار از سلامتت مطمئن میشدم و دوباره روز شماری برای دیدن روی ماهت شروع می شد!
مادر شوهرم گاهی بهم میگه "مهدیه ، تو یه همچین فرشته ای رو نه ماه پیش خودت نگه داشتی و نشونمون نمی دادی؟!"
همه ی این روزهای با تو بودن داره تند و تند سپری می شه و ایشالا یه روز شاهد راه افتادنت میشم، یه روز حرف میزنی، یه روز مدرسه میری و شایدم دور نباشه روزی که یکی بیاد خواستگاریت!
یادش بخیر 9 آذر روز تولدت. چقدر برای دیدن روی ماهت استرس و اضطراب داشتم.
اولین لحظه ای که روی گلت رو دیدم احساس کردم همه ی وجودم بیرون از تنمه!
آرامش عجیبی داشتم. گرچه همسری مخالف اینه که دوباره بچه دار بشیم و می گه همین رو بزرگ کنیم و درست تربیتش کنیم هنر کردیم ولی برای تکرار اون لحظه ی ناب هم که شده دوست دارم یک بار دیگه مادر بشم!
خدای خوبم!
فاطمه سادات من و همه ی کوچولو های عزیز رو زیر سایه ی پدر و مادر از بلاها دور نگه دار و به همه شون تن سالم و لب خندون هدیه کن!
آمین