فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

مادردختری

پروژه ی پوشک.گیری 1

سلام نهمین.روز فروردین و بعد از برگشتن از سفر کوتاه نوروزی مون.پروژهی پوشک.گیری رو.آغاز کردیم متاسفانه هوای نسبتا سرد و بارونی، کمی ناامیدمون کرد از طرفی تا ظهر روز اول پیشرفتی از دخترک.ندیدیم! دوبار داخل شلوار و دوبار هم داخل wc بعد از خواب سه ساعته ی عصرگاهی، براش sh o rt آموزشی خریدم و تا صبح امروز باقی دفعات تو wc خوشحال و صدالبته شرمنده مون.میکرد! شب هم پوشک نکردمش و صبح بردمش wc .  بنظرم بهتره حتی شبها هم پوشک رو کنار بذارم تا زودتر عادت کنه. دعاکنین مسیر مون.رو.در.روزهای آتی با موفقیت طی کنیم!   پ.ن: حرف های زیادی برای گفتن دارم از سفرعیدمون از مریضی پایان رژیم.گروهی...
11 فروردين 1394

منیّات - دختریّات

بعد از یه تعلیق! حدودا دو هفته ای اومدم پای سیستم تا از روزمرگی هامون بنویسم! طبق معمول ، در ادامه ی روند ماشینی شدن بشر و جاگیر شدن شبکه های اجتماعی موبایل، مثل بیشتر رفقای وبلاگ نویس هم دوره ایم، کمتر وبلاگ رو به روز می کنم و بیشتر مثل یه دختر خوب، سرم به بچه داری، کارای خونه و گه گاهی موبایل گرمه! وایبر رو یک ماه بیش در یک اقدام غالفگیرانه و بعد از تحقیقاتی مبنی بر شرعی بودن یا نبودنش، و رایرزنی های مکرر مسدود کردم و دارم سعی میکنم بیشتر از گذشته به زندگیم برسم. ممنونم از الناز نازنین که یهو با یه تلنگر ، یادم آورد مادربودن رو و فرصت ناب و کوتاه مدتی که لحظه به لحظه داره از دستم میره. بنابراین زمانم رو تقسیم بندی کردم و دا...
29 بهمن 1393

مکالمه ی مادر دختری

فاطمه سادات: مامان جون شعر میخونی؟ من: نه عزیزم... حوصله ندارم فاطمه سادات: پس چی داری؟ من: شما رو دارم عزییییزم فاطمه سادات: تو هم خوبی مامان ...
17 بهمن 1393

نام کوچکش "جهاد"

  به بهانه ی شهادتِ نام کوچکی که لرزه ای بزرگ بر جان اسرائیل می افکند   خوش به حال او که پيش از آن که مرگ                                 لحظه‎ای به بردنش                                                 فکر هم کند ...
30 دی 1393

27 دی

وقتی 27 دی ماه میاد، بخوام یا نخوام، خوشحال و سرحالم. حتی اگر به این فکر کنم که این تولد ها داره کم کم من رو پیر می کنه و دستم از خوشی های زندگی کوتاه میشه، بازم یه حس زیبایی تو وجودم هست که نسبت به روز تولدم، یه احساس زیبا و دوست داشتنی رو درونم زنده می کنه و بهم انرژی و امید می ده! دیروز خواهرم پرسید چه حسی داری که فردا تولدته؟ گفتم ناراحتم که 27 سالگیم داره تموم میشه!!! اما امروز صبح ، سرحالم و امیدوارم یه سال پر از نشاط رو شروع کنم! سال اخیر حقیقتا سال خوبی بود. دیشب وقتی سری به شبکه ی وایبری موبایلم زد، دیدم خیلی از دوستای گلم، تولدم رو تبریک گفتن! احساس خیلی شیرینی بود! پر از انگیزه و انرژی مثبت! گرچه خیلی وقته این...
27 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد