فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

مادردختری

:-D

بابا جون: فا                فاطمه سادات: فا بابا جون : تِ               فاطمه سادات: تِ بابا جون : مِ                فاطمه سادات: مِ بابا جون : فاطمه        فاطمه سادات: آمِمه !!!!!!!!!!!   ************   بابا جون: گُ                فاطمه سادات: گُ بابا جون: لا                 فاطمه سادات: لا بابا جون: بی              فاطمه سادات : بی ...
8 شهريور 1393

سالگرد عقد من و همسری

سلام هفته ی نسبتا آرومی رو پشت سر گذاشتیم. جمعه شب همسری خسته و با کمردرد شدید،از مراسم تشییع شهدا برگشته بود. شام منزل برادرشوهرم دعوت بودیم. تعداد زیادی از دوستامون هم بودن. ولی بخاطر خستگی همسری بعد از شام، اومدیم بالا و استراحت کردیم. یکشنبه با مامانای نی نی وبلاگی رشتی قرار ملاقات داشتیم. ساعت 7 و نیم عصر، پارک بانوان رشت، دور هم جمع شدیم و نزدیک دو ساعتی با هم صحبت کردیم و آشنا شدیم. دوستای گلم زحمت تهیه ی عصرونه رو کشیده بودن و حسابی شرمنده مون کردن. ایشالا وقتی عکسای این دور همیِ دوستانه به دستم رسید، پست جداگانه میذارم. سه شنبه عصر با همسری قرار گذاشته بودیم که به مناسبت سالگرد عقد مون بریم سینما. اما متا...
6 شهريور 1393

همیشه دونه دونه

از اونجایی که دخترمون هر وسیله ای رو اسباب بازی تلقی می کنه و می تونه ساعت ها باهاش مشغول بازی بشه، کمد وسایل من هم از دستش در امان نیست! امروز صبح مشغول صحبت کردن تلفنی با یکی از دوستام بودم که گیره ی مشکی روسریم رو آورده تو آشپزخونه و انداخته جلوی کابینت. ظهر که رفته بودم نهار درست کنم گیره رو زیر پام نشونم میده و میگه"مامان مامان... سوسک...ترسیدم!    مشغول آپ کردن وبلاگم بودم که اومد و با عصبانیت گفت پاشووووو . منم که نمی خواستم باهاش کل کل کنم و بقول خودم گربه رو دم حجله بکشم خیلی سریع گفتم نه نمیشه! برو بذار به کارم برسم. سرشو آورد جلوی صورتم و خم شد و گفت " من بشینم؟باشه؟باشه؟   میبینین چقدر آر...
2 شهريور 1393

مسافرت یک روزه

سلام قبل از نوشتن پست باید از همه ی دوستای وبلاگی عذر خواهی کنم که مدتیه نمی تونم مرتب به همه سر بزنم و کامنت بذارم متاسفانه این روزها سرم شلوغه و وقت آزادم در اختیار فاطمه ساداته! البته سعی میکنم با موبایل به وبلاگم سر بزنم و بروز کنم و بعضی وبلاگها رو بخونم ولی خوندن همه ی وبلاگ ها ممکن نیست با این حال ممنون که شما بهمون سر میزنید و احوالمون رو میپرسید!!! ... پنج شنبه عصر سالگرد مادربزرگ همسرم بود که صبح همون روز رفتیم قم.ظهر رسیدیم.رفتیم حرم،زیارت کردیم، بعد از نماز هم رفتیم یه رستوران که همسری تو سفر قبلی کشفش کرده بود و نهار خوردیم . ساعت 3عصر بود که تو اوج آفتاب رفتیم گلزار علی بن جعفر،برای خانم جون فاتحه...
26 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد