این شب ها...
این روزها و شب ها، حتی اگر پای منبر روضه ی سید الشهدا نشینی و تو کوچه و خیابون دسته های عزاداری رو نبینی و از شبکه های تلویزیون هم صدای شورشی که در عالم به پا شده به گوشت نرسه، باز هم دل شکسته ای و اشک هات نا خودآگاه جاری میشه!
با این وجود، به برکت اباعبدالله، هر روز مون رو با شنیدن روضه های اباعبدالله شروع می کنیم و شب ها هم در هییت عزاداری شون اشک میریزیم.
تو مسجد، پای تلویزیون، یا حتی اگر تو کوچه ها صحنه ای عزاداری ببینم و روضه ای بشنوم، و اشکم جاری بشه، دخترم میاد و بوسم می کنه و میگه مامانم غصه نخور! نانازم،عزیزم،گریه نکن!
اما برای من شیرین تر از اون، لحظه ایه که دیگه نمی تونه ساکتم کنه و خودش هم پا به پای من تباکی میکنه!!!
به لطف این شبها خیلی آهسته، اما با اراده ی قوی دارم از شیر می گیرمش...
فقط شب ها ، وقتی که کاملا خسته باشه، میاد و کمی شیر می خوره و بلافاصله می خوابه!
الحمدلله داریم خیلی خوب پیش میریم...
امیدوارم بتونم تا 14 محرم، مصادف با تولد قمریش از شیر بگیرمش!
دعا کنین این مرحله رو هم با آرامش پشت سر بذاریم!