فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

مادردختری

هفته ای که گذشت

1392/10/13 18:31
نویسنده : مهدیه
429 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

ایام عزاداری رو بهتون تسلیت می گم و حلول ماه ربیع رو هم تبریک!

روزهای خوبی در انتظارمونه! مهمترین اتفاق پیش رو، تولد فاطمه ساداته که تصمیم دارم 26 دی ماه، شب تولد خودم براش جشن بگیرم. البته تا اینجاش که از سد های بزرگی برای تعیین و تثبیت تاریخ تولد یک سالگیش رد شدم و هنوز هم بعضی ها ناخواسته دارن جشنم رو بهم می زنن ولی به امیدخدا اگه نشد یه جشن بزرگ بگیرم ، می شه همون روز یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیرم! حالا ببینیم چی میشه؟ توکل به خدا!

اتفاق مهم بعدی هم عقد دخترخاله جان هست که فردای روز تولد دخملی برگذار میشه. البته قرار نیست جشن مفصلی داشته باشن ولی همین عقد خصوصی هم کفایت می کنه برای اینکه بریزیم خونه ی خالم و جشن بگیریم و دست بزنیم و ... بالاخره خوش بگذرونیم!

اما از این روزهامون بگم که بهترین اتفاقش تولد نازنین زهرا جون، دختر یکی از صمیمی ترین دوستام زینب جونه و از تولدش بی اندازه خوشحال شدم! حتی این خبر برای همسری و خواهرم هم مسرت بخش بود. از همین جا به زینب جون و دوستای گل وبلاگیش و دوستای مشترک تبریک میگم. ایشالا خوش قدم باشه و مایه  ی خیرات و برکات در زندگی شون بشه!

سه شنبه هم خاله و دختر خاله هام از تهران اومدن پیشمون و چند روزی در کنار هم خوش بودیم. شب اول ربیع هم خونه  ی بابام جمع شدیم و با همه ی خاله ها و دختر خاله ها و دختر دایی ها بازی "پیشونی چسبون" انجام دادیم و خییییییییییییییییلی خوش گذشت! جالبه که فاطمه سادات از کاغذ هایی که روی پیشونی مون می چسبوندیم می ترسید!!

صبح جمعه هم همه جمع بودیم و بعد با هم رفتیم خرید و نزدیکای ظهر خالم و خانواده شون رفتن تهران و ما هم اومدیم خونه.

عصری هم از خواب بیدار شدم و دیدم دخترخالم یه سورپرایز برام داشت! یه ظرف آبگوشت با تمام مخلفات:گوشت کوبیده، ترشی، سیر ترشی، و نون تازه برام آورد و من رو به شدددددددددددددددت شگفت زده کرد. دیگه تمام فامیل می دون من چقدر آبگوشت دوست دارم وبنده های خدا بخاطر من یا دعوتمون می کنن و یا برام کنار می ذارن. دست دختر خاله جون درد نکنه که این قدر به یادمه!

اما از دخملی بگم که این روزا حرف زدنش شکل تازه ای به خودش گرفته. بیشتر سعی میکنه از افعال استفاده کنه. افتاد، بده، مال منه ، بشین، بخور و چندتا فعل دیگه رو در جای خودش بکار میبره و ما رو متعجب میکنه!

اگه چیزی رو بخواد میگه "بده"! یا اگه مال خودش باشه میگه "مامَنه".

دوست داره غذاش رو بهمون تعارف کنه تا ما بخوریم. اگر هم نخوریم فشار میده تو دهنمون و میگه "بُوخو".

اگر هم آب یا غذا بخواد میگه"هام بده" یا "آب بده".

سرگرمی این روزهاش ریختم کمد سی دی ها و پیدا کردن سی دی تربیت کودکه که عکس یه نی نیه خوشگل روشه و دختر ِ ما فکر میکنه این سی دی مال خودشه!

پوشیدن کفش هاش هم یکی از برنامه های روزانشه و روزی چند بار انجامشون میده!

برای دیدن پیشی مادر و پدر و نزدیکانش رو به همه میفروشه!!!

پیشی رو صدا میکنه و میگه "بیسی".

همزمان با راه افتادنش شیطنت هاش هم حسابی شده!!! تو چشم بهم زدنی کلِ کمد لباس هاش رو تخلیه میکنه. اوایل خواستم همزمان، بهش جمع کردن رو هم یاد بدم. ولی با خودم گفتم بچه تازه مهارت ریختن رو یاد گرفته. کمی که گذشت بهش مهارت جمع کردن رو هم آموزش میدم.

خلاصه اینکه روزمون با بازیگوشی های دخترمون شب میشه. حسابی هم سرمون شلوغه. برای همه تون چنین مشغله ای رو آرزومندم!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

mahtab
14 دی 92 14:14
سلام ان شاء الله همیهش خبرهای خوب خوب باشه تولد شما و دخترتون مبارک، البته برای شما پیشاپیش و برای ختر نازتون پساپس این به زور خوروندن غذا تو دهان بزرگترها توسط بچه ها خیلی با مزست،
مهدیه
پاسخ
پس معلومه شما هم تجربه شو داشتی! ممنون. تولد شما هم مبارک
مامان فاطمه
14 دی 92 16:18
ایشالله جشن تولد خوبی بشه وبهتون خوش بگذره. ما هم تولد دخملی رو دیشب گرفتیم.عکساشو میذارم بیا ببین. راستی یه چیز جالب!!!!دخملامون هر دو تا شون آذری هستن و ما هر دو تا مون دی ماهی!!!!منم تولدم 29 دی هستش. قربون این عسل خانوم بشم با این حرف زدنش
مهدیه
پاسخ
وای چه بامزه! ما مثل همیم و بچه هامونم مثل هم! البته راستش من به این که خلقیات افراد بستگی به ماه تولدشون داره خیلی هم معتقد نیستما! راستی تولد فاطمه جون بازم مبارک
مامان محمدپارسا
15 دی 92 12:36
ایشالاه تولد توووووپ بگیری و هر کسی رو که دعوت می کنی حتماً بیاد. به به چه دخملی قدرشو بدون تازه شروع کرده کشوها رو خالی می کنه مطمئن باش زود هم یاد می گیره جمعش کنه.محمد پارسا وقتی سینه خیز رفتن رو یاد گرفت همزمان کشو خالی کردن رو هم یاد گرفت.
مهدیه
پاسخ
دختر من از چند ماه پیش کشو ها رو خالی میکرد. ولی فقط یه کشو. اونم کشوی پایینیه لباس هاش رو. دیگه قدش به کمد خودش و ما نمیرسید. حالا کشو های اتاق ها و آشپزخونه از دستش امون ندارن
مامان محمدپارسا
15 دی 92 12:38
من و پسرم هم هردو بهمن ماهی هستیم با 6 روز اختلاف.
مهدیه
پاسخ
چه جالب! من و دخملی و همسری پشت همیم! آذر- دی - بهمن
مامان بشرا
15 دی 92 12:40
پس پیشاپیش تولدش و تولدت مبارک ما هم قرار شد 26 برای دخملی جشن بگیریم یه بارم همون 3 بهمن از الانم حسابی درگیر درست کردن کارتاشم فقط موقعی که خوابه میتونم درست کنم معلومه دخترت زود حرف میزنه ها واقعا بچه ها شیرینن من که نمیدونم چطوری باید از خدا تشکر کنم ان شالله خدا به همه بده
مهدیه
پاسخ
آخی پس خسته نباشی! ایشالا تا روزای تولدش برات انرژی باقی بمونه! والا من اینقدر به دخترم انار دادم که بعید نیست همین روزا حرف بیاد! آره از وقتی باردار شدم این دعا رو برای همه میکنم!
شاپرک
15 دی 92 13:45
فدای حرف زدن عروسک خانم پیشاپیش تولد مبارک
مهدیه
پاسخ
ممنونم دوستِ دوست داشتنیه من!
مرضيه (مامان محمدمهدي)
15 دی 92 14:32
سلام همه خبرهاي خوب مبارك تولد خودت و تولد عروسك خوشگلت عقد دختر خاله جون و ...
مهدیه
پاسخ
ممنونم دوست مهربون
معصوم/مامان جان جان فاطمه
15 دی 92 14:47
خب خدا رو شكر مهديه خانم سر حال و قبراق هستش البته هر كسي ابگوشت گيرش بياد بايد همين قدر خوشحال باشه باز كي خواست مهموني شما رو خراب كنه همين كه دندونيش رو نيومدن بس نبود اي بابا . . . واي واي از اين دهن انداختن نگو كه فاطمه جان كلا ميجوه و بعد تعارف ميكنه,
مهدیه
پاسخ
جدی!!! چه بامزه حال گیری می کنه!!!!!!!!!
نیلوفر/مامانه روژینا
16 دی 92 0:48
اخی.خوشحالم که این چند روز بهتون خوش گذشته.منم خیلی ابگوشت دوست دارم اما همسری اصلا دوست نداره واسه همین خیلی دیر به دیر این غذای لذیذ رو میخوریم.نوش چونت مهدیه جاااااااان. ماشالله به فاطمه سادات گلی که با شیرین زبونیاش دلو میبره.هزارتا بوووووووووووووووووووس برای دخمل نانازی مهدیه جونم منتظر عکسهای جدید دخملی هستیم.و همچنین عکسهای تولدش. دلمون برای شیرین عسلمون تنگ شده
مهدیه
پاسخ
اینم یه وجه مشترک دیگه. همسری ما هم آبگوشت دوست نداره و من این غذای لذیذ رو نمی تونم تو خونه درست کنم! خیلی بده نه؟ ایشالا با عکس میام!
مرمر مامان محیا
17 دی 92 23:44
به به آبگووووووووووووووشت.دلم خواااااااااااااااااااااستتتتتتتتتتتتتت وای با ترشی.... جیگر نانازی این فاطمه ساداتو...محیا نمیگه بده. میگه بخو...مثلا هر وقت آب بخواد میاد میگه : ماما دست.(یعنی مامان دستتو بده یا مامان بلند شو) آب بخوریم (یعنی بریم بهم آب بده که آب بخوریم) یا مثلا میگه به به بخوریم. ما هم از این مشکلات فشار غذا به صورت زوری در دهان رو داریم.تازه بعدش لپشو میاره جلو یعنی بوسم کن ک بهت غذا دادم...بعدشم دست میزنه یعنی آفرین ک محیا دختر خوبی بوده بله پیشی که عشق همه نی نی هاست.محیا بهش میگه پوپو.گاهی هم میگه میووووو. حالا مونده تا شلوغیاااااااااااا
مهدیه
پاسخ
راستش ما خانوادگی عاشق گربه ها هستیم و تو خونه ی پدری مون هم کلی پیشی داشتیم. دیگه خدا می دونه همسایه ها چقدر پشت سرمون حرف میزدن! این احساس علاقه به بچه مون هم انتقال پیدا کرده! مونده تا شلوغیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان اهورا(نرگس)
21 دی 92 17:46
نازی تولد جفت تون مبارک...
مهدیه
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد