هفته ای که گذشت
سلام
ایام عزاداری رو بهتون تسلیت می گم و حلول ماه ربیع رو هم تبریک!
روزهای خوبی در انتظارمونه! مهمترین اتفاق پیش رو، تولد فاطمه ساداته که تصمیم دارم 26 دی ماه، شب تولد خودم براش جشن بگیرم. البته تا اینجاش که از سد های بزرگی برای تعیین و تثبیت تاریخ تولد یک سالگیش رد شدم و هنوز هم بعضی ها ناخواسته دارن جشنم رو بهم می زنن ولی به امیدخدا اگه نشد یه جشن بزرگ بگیرم ، می شه همون روز یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیرم! حالا ببینیم چی میشه؟ توکل به خدا!
اتفاق مهم بعدی هم عقد دخترخاله جان هست که فردای روز تولد دخملی برگذار میشه. البته قرار نیست جشن مفصلی داشته باشن ولی همین عقد خصوصی هم کفایت می کنه برای اینکه بریزیم خونه ی خالم و جشن بگیریم و دست بزنیم و ... بالاخره خوش بگذرونیم!
اما از این روزهامون بگم که بهترین اتفاقش تولد نازنین زهرا جون، دختر یکی از صمیمی ترین دوستام زینب جونه و از تولدش بی اندازه خوشحال شدم! حتی این خبر برای همسری و خواهرم هم مسرت بخش بود. از همین جا به زینب جون و دوستای گل وبلاگیش و دوستای مشترک تبریک میگم. ایشالا خوش قدم باشه و مایه ی خیرات و برکات در زندگی شون بشه!
سه شنبه هم خاله و دختر خاله هام از تهران اومدن پیشمون و چند روزی در کنار هم خوش بودیم. شب اول ربیع هم خونه ی بابام جمع شدیم و با همه ی خاله ها و دختر خاله ها و دختر دایی ها بازی "پیشونی چسبون" انجام دادیم و خییییییییییییییییلی خوش گذشت! جالبه که فاطمه سادات از کاغذ هایی که روی پیشونی مون می چسبوندیم می ترسید!!
صبح جمعه هم همه جمع بودیم و بعد با هم رفتیم خرید و نزدیکای ظهر خالم و خانواده شون رفتن تهران و ما هم اومدیم خونه.
عصری هم از خواب بیدار شدم و دیدم دخترخالم یه سورپرایز برام داشت! یه ظرف آبگوشت با تمام مخلفات:گوشت کوبیده، ترشی، سیر ترشی، و نون تازه برام آورد و من رو به شدددددددددددددددت شگفت زده کرد. دیگه تمام فامیل می دون من چقدر آبگوشت دوست دارم وبنده های خدا بخاطر من یا دعوتمون می کنن و یا برام کنار می ذارن. دست دختر خاله جون درد نکنه که این قدر به یادمه!
اما از دخملی بگم که این روزا حرف زدنش شکل تازه ای به خودش گرفته. بیشتر سعی میکنه از افعال استفاده کنه. افتاد، بده، مال منه ، بشین، بخور و چندتا فعل دیگه رو در جای خودش بکار میبره و ما رو متعجب میکنه!
اگه چیزی رو بخواد میگه "بده"! یا اگه مال خودش باشه میگه "مامَنه".
دوست داره غذاش رو بهمون تعارف کنه تا ما بخوریم. اگر هم نخوریم فشار میده تو دهنمون و میگه "بُوخو".
اگر هم آب یا غذا بخواد میگه"هام بده" یا "آب بده".
سرگرمی این روزهاش ریختم کمد سی دی ها و پیدا کردن سی دی تربیت کودکه که عکس یه نی نیه خوشگل روشه و دختر ِ ما فکر میکنه این سی دی مال خودشه!
پوشیدن کفش هاش هم یکی از برنامه های روزانشه و روزی چند بار انجامشون میده!
برای دیدن پیشی مادر و پدر و نزدیکانش رو به همه میفروشه!!!
پیشی رو صدا میکنه و میگه "بیسی".
همزمان با راه افتادنش شیطنت هاش هم حسابی شده!!! تو چشم بهم زدنی کلِ کمد لباس هاش رو تخلیه میکنه. اوایل خواستم همزمان، بهش جمع کردن رو هم یاد بدم. ولی با خودم گفتم بچه تازه مهارت ریختن رو یاد گرفته. کمی که گذشت بهش مهارت جمع کردن رو هم آموزش میدم.
خلاصه اینکه روزمون با بازیگوشی های دخترمون شب میشه. حسابی هم سرمون شلوغه. برای همه تون چنین مشغله ای رو آرزومندم!!!!!!!!