فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

مادردختری

تولد خودم...تولد دخترم

1392/10/30 10:25
نویسنده : مهدیه
1,249 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

خب خداروشکر دیگه بیماری ازمون دور شده و ما هم درکمال صحت و سلامت چند روزی هست که برگشتیم خونه مون.

پنج شنبه ، تولد دخترم رو برگزار کردیم و بجز زنداداشم که سرما خورده بود، باقی مهمونامون اومدن و خداروشکر شب خوبی رو با هم گذروندیم.فرشته

مادرم هم در اقدامی غافلگیر کننده یه کیک خیلی بزرک به شکل کفشدوزک خرید و ما و از همه بیشتر فاطمه سادات رو خوشحال کرد. دخترم با دیدن یه کفشدوزک بزرگ تو یخچال شگفت زده شده بود و انتظار داشت در یخچال رو باز بذاریم تا باهاش بازی کنه. خندهخلاصه اینکه به کلی ترفند و وعده و وعید چند ساعتی رو تحمل کرد تا لحظه ی تولد. اما موقع فوت کردن شمعِ روی کیک ، دستش فرو رفت داخل کفشدوزک و دخترم ترسید و فرار کرد و واسه همین شمع تولد یک سالگی فاطمه ساداتی رو دختر عموش فوت کرد!!!ناراحت

اما آخرین پستی که گذاشتم توضیحاتی هم داره...

شب پنج شنبه بدلایل متعدد از جمله عدم دعوتِ من از یکی از نزدیکانِ جاری، ( همونی که قبلا یه پستی درباره اش گذاشته بودم...)"فروردین امسال، وبلاگ قبلی... دوستان قدیمی باید یادمشون مونده باشه" مادرشوهر جان پیشنهاد دادن تولد رو به تعویق بندازیم تا فرد مورد نظر رو هم دعوت کنم!!!!!!!!! و از اونجایی که من هیچ تمایلی برای دعوت از دوستان نداشتم و اصرار  داشتم تولد رو کاملا خانوادگی برگزار کنم و به همین دلیل جشن رو خونه ی مادرم گرفته بودم، از ما انکار و از اونا اصرار!کلافه

تا اینکه بعد از مشورت با جناب همسر و خواهر عزیزم تصمیم گرفتیم مصمم تر از همیشه جشن رو هرچند کوچولو و خودمونی برگزارش کنیم و دعوتی هامون رو هم گسترش ندیمنیشخند

بـــــــــــــــــله.......... اما موضوع دوم این بود که دختر عموی من روز قبل، کلیه شون رو عمل کرده بودن و پدرم تصمیم داشتن برای عیادت برن لنگرود و از اونجایی که مادرم رو هم باید همراه خودشون می بردن!!! تا جای اعتراض نزد خانواده ی پدرم باقی نمونه، من پذیرفته بودم جشن تولد دخترم رو بدون حضور مادرم برگزار کنمگریه

اما یه اتفاق دیگه مانع از رفتنِ مادرم شداوه

پنج شنبه صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم مادرم بنده خدا از شدت زانو درد دراز کشیدن و نمی تونن حرکت کنناسترسخیلی ترسیدیم. صبح رفتن دکتر و ظاهرا درد، بخاطر استفاده ی زیاد از راه پله های مدرسه بوده. البته کاری نمیشد کرد چون مادرم مدیر مدرسه ی ابتدایی هستن و معاون و کادر دفتری ندارن و همه ی کارها به عهده ی خودشونهآخ

بگذریم...

تا ظهر حال مادرم بهتر شد ولی پدرم بهمراه پدرشوهرم راهی لنگرود شدن و مادرم هم رفتن برای دخترم یه کیک کفشدوزکی بــــــــــــزرگ خریدن و اومدن خونه!

تولد هم یه تم کمرنگ!!! کیتی داشت. تصمیم داشتم کیک رو هم کیتی سفارش بدم اما پیدا نکردمناراحت

یه سری کارت هایی رو با طرح کیتی درست کرده بودم که به مهمونا هدیه دادم و یه دفتر با طرح کیتی هم با کمک خواهرم درست کردیم تا مهمونا برای دخترم یادگاری بنویسن. لیوان ها رو هم برچسب کیتی زدیم. صبح پنج شنبه برای پذیرایی از مهمونا، پیراشکی و سمبوسه درست کردمخوشمزه

اما اتفاق جالب دیگه ای که پیش اومد این بود که خاله و دخترخالم(که جمعه عقد کنونش بود) هم تشریف آوردن و حسابی همه رو هیجان زده کردن. آخر جشن هم دختر خاله ها رفتن خونه ی عروس تا سفره ی عقد رو بچینن.

ما هم همون شب برگشتیم خونه!

جمعه هم تولد خودم بود.27 ساله شدمخیال باطل

جمعه عصری لباس خوشگلامون رو پوشیدیم و رفتیم جشن عقد دخترخالم. اونجا هم خیلی خوش گذشت.

شنبه با همسریِ گلم رفتیم خرید و به مناسبت تولدم برام یه مانتوی خوشمل خریدقلب

روز عید، تولد محمدحسین، پسرخاله ی زهرا ساداتی دعوت بودیم. کلی دست زدیم و کیک و ساندویچ خوردیم و خوش گذشت.شام هم مهمون همسری بودیمخوشمزه

این بود روز نوشتِ هفته ی گذشته ی ما!

راستی، دیشب دندونای دخترم رو شمردم و دیدم شدن 9 تا! اصلا باورم نمیشه تو این مدت مریضی هاش این همه دندون در آورده باشه. آخه تا قبلش 5 تا بودن!

اما یه توضیح درباره ی عکسا بدم قبل از اینکه دعوام کنین... نشد عکسا رو بذارم. راستش سیم رابط کامپیوتر خراب شده و چند وقتیه نمی تونم عکسا رو بریزم توش. ایشالا همین روزا می گردم و یه رم ریدر پیدا می کنم و عکسا رو براتون می ذارم. البته این دخترمون این قدر ورجه وورجه کرد که نشد دوتا عکس درست و حسابی از تولدش بگیرم . همه شون تار شدناراحت ولی همونا رو هم در اولین فرصت می ذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان محمدپارسا
30 دی 92 10:35
ایشالاه 270 ساله بشی مهدیه جون حالا چرا طرح کمرنگ کیتی.کاش به من می گفتی واسش یه تم عالی حاضر می کردم.گیفت هم تقویم می دادی به مهموناتون. چرا مدرسه مامانتون معاون و ... نداره.مگه میشه همه کارا پای یک نفر باشه؟نمیشه که؟!
مهدیه
پاسخ
نه بابا کمرنگ نبود... منظورم این بود که فقط در یه دفتر و چندتا کارت خلاصه شد. خیلی معلوم نبود تم داریم ولی دلم می خواد سال دیگه دوباره گیتی بذارم ولی بیشتر معلوم باشه. رو کمکت حساب میکنم این بار همش به مریضی گذشت و یکی دو روز آخری تصمیم گرفتم کیتی ها رو درست کنم مادرم معاون و ... ندارن چون مدرسه شون تازه تاسیسه و اداره خیلی بها نمی ده. البته دولتیه ها!
مامان محمدپارسا
30 دی 92 10:37
راستی گلم.نزدیکانتون اگر تم تولد خواستن بگید یه دوستی دارم که کارش بیسته
مهدیه
پاسخ
تولد دخملی رو که پشت سر گذاشتیم... ایشالا برای سال دیگه به روی چشم
(زهره)مامان فاطمه
30 دی 92 10:55
تولدهردوتاتون مبارم مهدیه نازنینم خداروشکر خیلی خوشحالم که خوب شدین عزیزم ایشاله سالیان سال در کنار خانواده تولدهاتون رو جشنت بگیرین عزیزم پس بگو شاید بیشتر بیماری فاطمه سادات جونم مال همون دنددونها بوده
مهدیه
پاسخ
ممنونم عزیزم والا شاید مال همون بوده باشه! ما که آخرش نفهمیدیم
اقا زاده
30 دی 92 11:27
تولد هر دوتاتون مبارکهاما من موندم که شما چرا همه پست هات بدون عکس دختر گلمونه
مهدیه
پاسخ
توضیح دادم ایشالا همین روزا عکسا رو می ذارم شما رمز ندارین؟
شاپرک
30 دی 92 13:07
باز هم تولدتون مبارک خوشحالم که سلامت و شاد هستید و این مریضی بد شرش و کم کرد و رفت مانتو نو مبارک اما چرا بدون عکس خیلی منتظر عکسیم
مهدیه
پاسخ
میدونم شاپرک جان ولی نمی تونم عکسا رو بریزم تو کامپیوتر... وگرنه کلی عکس دارم از یک ماه گذشته!
معصوم/مامان جان جان فاطمه
30 دی 92 15:21
خب به سلامتي ، پس بالاخره كار خودت رو كردي بابا مگه ميشه ديگه از اين وروجك ها عكس گرفت اخه ، حالا همون تار هم كه گرفتي جاي شكر داره . . . زودي بيا عكس بزار دلمون بس اب شد دست همسري هم درد نكنه خوب از خجالت شما در اومد
مهدیه
پاسخ
آره بخدا یه تولد گرفتم انگاری شق القمر کردم دعا کن بتونم عکسا رو بذارم. احساس میکنم اینحا بدون غکس خیلی کسل کننده شده!
مریم
30 دی 92 16:22
تولدت مبارک مهدیه عزیز و کوچولو بهترین ها را برایت آرزو دارم مهتا و خاله مریم خوشحالم به ما سر زدین
مهدیه
پاسخ
خواهش میشه تولد مهتا جون هم مبارک
mahtab
30 دی 92 16:36
سلام تولد مادر و دختر مبارک ایشالا همیشه تنتون سالم باشه و لبتون خندون و همیشه به جشن و تولد گرفتن و رفتن باشین اینها هم برای شما و فاطمه سادات، سه تاش برای شما و سه تاش برای دختری
مهدیه
پاسخ
خوب شد تقسیمشون کردی... ممکن بود همه اش رو خودم بردارم
mahtab
30 دی 92 16:38
یادم رفت که 9دندونه شدن دخترتونو تبریک بگم و ایضا مانتوی خوشملتونو
مهدیه
پاسخ
مامان بشرا
30 دی 92 17:08
پس تولد هر دوتون حسابی مبارک شده چه جالب من برای بشرا کیتی سفارش دادم ان شالله دیگهتا آخر سال شادی و سلامتی باهاتون باشه
مهدیه
پاسخ
چه جالب هم سلیقه ایم!!!!!! ایشالا!
مهدیه
30 دی 92 21:42
سلام تبریک بابت تولدت ان شاء الله 127ساله بشی... خدا رو شکر که فاطمه سادات عزیز، حالش بهتر شد... الحمدلله مواظب خودت و سادات باش ملتمس دعا
مهدیه
پاسخ
مرمر مامان محیا
30 دی 92 23:44
به به تولدددددددددددددددددددد ب سلامتی و میمنت و شادی. کادو چی دادن ب فاطمه سادات؟ تو کی میری واسه خرید عید فاطمه سادات؟چی میخوای بگیری
مهدیه
پاسخ
بیشترش نقدی بود. عروسک و لباس و ... دختر خالم هم استخر بادی داد. برا عیدش خرید نمی کنم. یه عااااااااااااااالمه لباس داره. فقط باید براش جوراب شلواری بردارم.
مامان ارمیتا
1 بهمن 92 11:19
تولدت مبارک خاله جون.راستی من سوال واسم پیش اومد مادر شوهرتونم اومد تولد؟ناراحت نشد که چرا عقب ننداختین؟
مهدیه
پاسخ
آره اومد نه ناراحت نشد. ازم درخواست کرده بودن عقب بندازم و منم قبول نکردم. خداروشکر دلخوری پیش نیومد
6QloGBYUZ-Yl6nFHKgj7g211ZvjUtrwEBeCpzUKKPIZB580vgqkHTEVEuh633xT7VP_YyeVkwhvFSNP5hU-e6w..
1 بهمن 92 11:56
تولدت مبارک دوست عزیزم الهی سالهای سال در کنار خانوادت با شادی و دلخوشی زنده باشی آرزو میکنم مادر عزیزت از هرگونه درد و آزار جسمی به دور باشه و در انجام وظیفه الهی که به گردنشه موفق و موید بمونه
مهدیه
پاسخ
ممنونم چرا اسم و آدرس شما این جور نمایش داده میشه؟
الناز مامان آوا
1 بهمن 92 20:34
تولدتووووووووووووووووووووووووون مبــــــــــارك انشالله كه هميشه سلامت و خوشبخت باشين به به چه تولدي شد.بچه ها تو تولد يكسالگيشون همينجورين مهديه جون ناراحت نباش نميشه ازشون يه عكس درست و حسابي گرفت. انشالله زانو درد مادرتم هر چه زودتر خوب شه بايد استراحت كنند.
مهدیه
پاسخ
کلا چندوقتیه حسرت یه عکس درست و حسابی ازش مونده رو دلم! قراره همین روزا ببرمش آتلیه. امیدوارم اونجا همکاری کنه بوس
مریم مامی رَسپینا
2 بهمن 92 2:53
بارک باشه تولد خودت و دختر نازن ایشالا خدا برای هم نگهتون داره عزیزم منتظر عکسهای تولد هستیم
مهدیه
پاسخ
ممنونم مریم جون به روی چشم بوس
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:10
دنیا ارزش پا کوبیدن به شکمت را نداشت! ببخش مرا مادر...
مهدیه
پاسخ
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:26
عزیزم هم تولد خودت و هم دخمل نازت مبارک باشه خیلی اومدم و رفتم تا عکسای تولد رو ببینم اونوقت خانوم حالا اومده بدون عکس اگه تا فردا عکسای تولد رو نذاری من می دونم وتو خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته...مانتوت هم مبارک باشه دوست خوبم.... فاطمه سادات نازم رو ببوس
مهدیه
پاسخ
وای نه توروخدا تا فردا من چه گلی می تونم به سرم بزنم؟ ولی خب یه اتفاق خوب افتاده. اونم اینه که پدرشوهر جان دوربین قبلی شون رو که تقریبا بدک نیست به من دادن و این یعنی از این به بعد عکسای بیشنتر وبهتری براتون میارم ولی عکسای تولد رو خداییش نمی تونم قول بدم! سعی ام رو می کنم بوس
شاپرک
3 بهمن 92 10:56
عزیزم همه کامنتهایی که گذاشتی ثبت شده بود و من جواب دادم
مهدیه
پاسخ
بعضی وقتا شک میکنم کامنتی گذاشته بودم یا نه. ولی گاهی مطمئن هستم که نظر دادم و ثبت نشده!
مامان نازنينها
3 بهمن 92 15:17
تولد خودتون و دخترنازتون مبارك باشه ٠ مانتوي نوتون هم مبارك باشه و به شادي بپوشيد ٠
مهدیه
پاسخ
صبا خاله ی آیسا
4 بهمن 92 0:16
تولدتووووون مبارک عزیزم
مهدیه
پاسخ
ممنونم دوست گلم
نیلوفر/مامانه روژینا
4 بهمن 92 1:14
خدارو شکر که حالتون خوب شده.اما منو روژینا حسابی سرما خوردیم. تولد مادر دختری/مهدیه جونی و فاطمه سادات جونی/ مبارک.هورررررررراااااااااااااا مرواریدهای دخمل ناناز هم مبارک ما عکس میخوایم یالا. مهدیه جونی عکس عکس عکس.....
مهدیه
پاسخ
به روی چشم نیلوفر مهربون امروز رفتیم آتلیه. ایشالا همین روزا عکسای دخترم رو می گیرم و براتون میذارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد