فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

مادردختری

بوی ماه مهر

1392/7/2 9:20
نویسنده : مهدیه
443 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی بود که قصد داشتم روز بازگشایی مدارس دخترمو ببرم مدرسه تا فضای مدرسه رو با بچه ها و شور وشوق اون روز ببینه!

اول مهر فاطمه خانوم ساعت 10 از خواب بیدار شد و پدرم اومد دنبالمون و نزدیکای 11 و نیم مدرسه بودیم.

بچه ها با لباسای رنگی . زرشکی و صورتی و بنفش و یاسی...

فضای مدرسه خیــــــــــــــــــلی قشنگ و دوست داشتنی بود. البته با مدرسه ی زمان ما خیلی متفاوت بود. میز و نیمکتایی که ما روشون درس خوندیم کهنه تر بودن. تخته سیاه و گچ. یادش بخیر

نشد از دخترم عکس بگیرم. چون دیر رسیده بودیم مراسم جشن تموم شده بود و داشتن بچه ها رو واسه سرویس دسته بندی می کردن.

چند تا از شاگردای قرآن سالهای قبلم رو دیدم. دخترداییم مطهره جون هم تو صف کلاس پنجم بود.

خواهرِ جاریم معلم همون مدرسه است. مادرم مدیرن و مدیر دوران راهنماییم هم همکار مادرم هستن. یکی دو نفر دیگه از معلم ها هم از دوستانم هستن. زنداییم هم اومده بود تا اول مهر پیش دخترش باشه. خواهرم و زنداداشم هم اومده بودن به مادرم کمک کنن. دیروز به مادرشوهرم گفتم بعد این همه سال تازه فهمیدم اینی که میگن مدرسه خانه ی دوم ماست یعنی چی!![نیشخند]

خلاصه اینکه بهمون خوش گذشت حسااااااااااااااااابی!

شروع سال تحصیلی جدید رو به همه ی مامانای وبلاگی علی الخصوص مامانایی که گل هاشون رو امسال راهی مدرسه کردن تبریک میگم!


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان اهورا
2 مهر 92 10:45
مهدیه جون خوشحال میشم اگه از آتلیه خانگی من دیدن کنی.


به روی چشم
معصوم/مامان جان جان فاطمه
2 مهر 92 12:20
چه جالب... حالا عكس العمل دخملي چي بود؟

اره واقعا يادش بخير ما چه طور درس خونديم و الان

يادمه ما هميشه 4 تايي ميشستيم رو نيمكت حالا تصور كن اگه تپل هم بوديم چي ميشد

اخه پست بدون عكس هم داريم؟؟؟

راستي رمز براي كدوم پست بود؟؟؟




عزیزم ادامه ی مطلب رمزی رو اینجا نشد بزارم گذاشتم تو بلاگفا

ببخش این قدر سردرگمت میکنم!

آره ماهم گاهی چهارنفره مینشستیم

ولی تپلا رو سه نفره می نشوندن! اونوقت بود که آرزو می کردیم کاش تپل بودیم!
عکس هم خداییش گذاشتنش برام سخته!
واسه همین دیر به دیر میشه!

(زهره)مامان فاطمه
3 مهر 92 11:29

دوستت دارم هوارتاااااااااااا


ما هم دوستتون داریم مادر و دختر مهربون
میم مثه محیا
4 مهر 92 23:45
یادش ب خیر و شادی
مرضيه (مامان محمدمهدي)
7 مهر 92 9:58
سلام مهديه جون
نشد تو بلاگفا برات نظر بذارم
واقعا تاسف انگيزه ولي غير عادي نيست
به خدا ما انقدر از اين مسائل ديديم و مي بينيم كه نگو
مهديه جون خدا جاي حق نشسته، پس واگذارشون كن به خدا و خودت رو ناراحت نكن
الان همسر من تو اداره اي كه كار مي كنيم 2 بار تو آزمون استخدام رسمي شركت كرده و بالاترين رتبه رو آورده ولي به جاش افراد ديگري رسمي شدن!!

این آزمون استخدامی رو که دیگه نگو!!!
من یقین دارم هییییییییییییچ نظارتی تو استخدام های سطح کشور وجود نداره!
خدا به داد این همه در آمد حرام برسه!
مریم مامان ارمیا
11 مهر 92 0:43
انشاالله که روز بهتر فاطمه سادات جووونو راهی مدرسه کنی .


بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد