فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

مادردختری

اعوذ بالله

آدمهایی اطرافم هستن که فکر می کنن برای بردن اسمشون، باید وضو گرفت و بسم الله گفت! ولی من برای صدا کردنشون اعوذ بالله می گم... ...
18 فروردين 1393

16 ماهگی

سلام واقعا عذر می خوام از اینکه عکس نمی ذارم. باور کنین گوشیم پر شده از عکسای فاطمه سادات ولی سیم اتصالش خراب شده و نمی تونم حافظه اش رو خالی کنم. باید منتظر بمونم تا رم ریدر پیدا بشه و از خجالت شما دوستای مهربون و موبایلم در بیام! مدتهاست از کارای فاطمه ساداتی ننوشتم. امروز صبح به ذهنم رسید تا دیر نشده و کاراش کهنه نشده باید بنویسم شون. این روزا اگه یک روز کامل رو در کنار دخترم باشین ممکنه صد بار کلمه ی سیام "سلام" رو از دهنش بشنوید. هرکسی از در بیاد تو بهش سلام می کنه. گاهی بی موقع ازش استفاده می کنه ولی از اونجایی که کلمه ی خوبی رو برای تکرار یاد گرفته و ما هم از شنیدنش لذت می بریم و سیر نمی شیم، و هربار با استقبال ما موا...
16 فروردين 1393

روزشمار

 13 روز مانده... برخود گریستم که نگردید قلب من مانند عقل و عشق کمی بر مدار او ...
14 فروردين 1393

سال جدید

سلام سال نو تون مبارک صد سال به این سال ها هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز           ...                                                                    شروع سال جدید برای ما با شادی و طراوت خاصی همراه بود. ساعتی قبل از شروع سال نو راهی منزل پدری شدیم و خاله ها و دایی و برادرم با خانواده شون اومدن و در کنار هم سال رو تحویل کردیم. چند دقیقه بعد از تحویل سال هم همگی با هم دعای فرج خوندیم .  برای شام هم ه...
9 فروردين 1393

پایان زمستون

سال 92 هم با همه ی روزهای تلخ و شیرینش داره تموم میشه! خداروشکر که تو این سال در کنار دختر گلمون ، روزهای شیرینی رو تجربه کردیم و شاهد رشدش بودیم. گرچه بیشتر از همه ی سال های زندگیم طعم تلخ مریضی رو چشیدم . اما خوشی های امسال هم قابل اغماض نیستن! سفر یهویی مون به مشهد... عروس شدن دختر خالم... تولد نی نی های عزیز ترین دوستانم... گرفتن جشن تولد و دندونی برای فاطمه سادات گلم... و آخرین و مهمترینش هم همین دیشب بود که خبر خوشی بهم رسید .( البته تا زمانیکه اطمینان کسب نکردم، خبری ازش نمی دم! ) یکی از شیرین ترین یادگاری های امسال هم آشنا شدن با دوستان جدید وبلاگی بود. و ارتباط بیشتر و نزدیک تر با دوستایی که شروع آشنایی مون ...
25 اسفند 1392

خونه تکونی و سوالی که بدون جواب مونده!

امروز از صبح شروع کردیم به خونه تکونی و همه جا رو تمیز کردیم. یه خانومی اومد کمکم تا دست تنها نباشم که البته بیشتر کارها رو هم خودش انجام داد. الان همه جا برق میزنه. خدایا شکرت... خیلی خوشحالم که امسال تونستم خونه تکونی کنم. پنجره ها، پرده ها، کمد ها، دراور و عروسکا، کتابخونه، همه و همه کلی تمیز و خلوت شدن. طبق معمول یه پلاستیک بزرگ هم وسایل اضافی داشتیم که دادم رفت. یه پلاستیک بزرگ دیگه هم آشغال شد. حالا فکر کنین چقدر خونه خلوت شده. بیشتر لباسای فاطمه سادات رو هم بخشیدم. حتی خیلی از لباس های خودم رو. این جور واقعا آدم احساس سبکی میکنه! یه خانومی هم اومد کمکم که یه دو سالی هست هر وقت بهش احتیاج دارم، میاد پیشم و بقولی قلق خونه م...
22 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد