فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

مادردختری

چی بگم والا؟!

برنامه ی زندگی مون با اومدن فاطمه سادات یه تغییرات اساسی کرده. البته با اومدنش که نمیشه گفت، با بزرگتر شدنش و هرچه دخترمون در مسیر بزرگتر شدن پیش میره، این تغییرات جدی تر میشه . ما قبلا عادت نداشتیم تو به خونه ی نامرتب زندگی کنیم! همسری اجازه ی تمیز کردن بعضی از قسمت های منزل رو عهده دار بود و عملا نه در منزل پدری شستن چنون! جاهایی رو تجربه کردم و نه خداروشکر در منزل همسر! خودش هر چند روز یه بار بر حسب وظیفه ای که رو دوشش احساس می کرد به نظافت اون جاها! مبادرت می کرد و ما هم به نظافت باقی نقاط منزل می پرداختیم. نقطه! نمی گم خونه مون همیشه خیلی مرتب بود و از تمیزی برق می زد ولی تقریبا می تونستیم آمادگی پذیرش مهمون رو داشته باشی...
26 بهمن 1392

سیاسی اجتماعی!

سلام وروجک رو خوابوندم تا بیام این جا و ازش بنویسم! امیدوارم تا قبل از بیدار شدنش یا حداقل تا پیش از اومدن همسری بتونم کمی بنویسم... دیروز در کنار بسیاری از شما دوستای خوبمون رفتیم به تجمع بزرگ مردمی برای استکبار ستیزی و پاسداری از خون شهدا و آرمان های امام! راستش من فکر می کنم این راه پیمایی ها که دیگه این سال ها به خاطر شرکت میلیونی مردم نمیشه بهش گفت راه پیمایی و تبدیل شده به اجتماع مردمی برای حمایت از قشر، گروه و یا دولت خاصی انجام نمیشه! گرچه بسیاری از مردم در هر دوره ای (البته متاسفانه ) با کج فهمی، اشتباهات و کوتاهی های دولت رو بهانه ای می کنن برای فرار از ادای تکلیف! ***** از بخش سیاسی که بگذریم می رسیم به ب...
23 بهمن 1392

دعا کنید

سلام امروز، چند باری اومدم نت تا بنویسم... اما هربار نمی شد... گاهی دستم نمی رفت و گاهی فاطمه سادات نمی ذاشت! اولش خواستم بی خیال شم اما دیدم نمی شه! بنا رو گذاشتم بر نوشتن!!! اومده بودم تا از دخترم بنویسم! اما از خبری می گم که این روزا ناراحتمون کرده! یکی از شاگردای خیلی خوب مدرسه ی مادرم در اثر تصادف به کما رفته. براش دعا کنید... پدر و مادر و برادر کوچولوش هم بدلیل شکستگی دست و پا بستری هستن و "طیبه" کوچولو بیشتر از همیشه به دعای ما نیاز دره!   ...
20 بهمن 1392

بـــــــــــــــــــــــــــــــرف

این روزا یه برف حسابی اومد و حال و هوای شهرمون رو تغییر داد. تو رشت اینقدر بارون میاد که گاهی دلمون برای یه هوای متفاوت تنگ میشه! واسه همین رشتی ها بجز تجربه ی ناگواری که چند سال پیش از برف داشتن، کلا یه جور دیگه برف رو دوست دارن. یکی از دلایلش هم اینه که بعد از برف، بلافاصله بارون میاد و زودتر از همیشه بساط برف جمع میشه!!! خلاصه اینکه از شنبه داره برف میاد و دلمون شاد شده! قراره این بارش رحمت الهی تا فردا ادامه داشته باشه و امیدوارم مایه ی دردسر برای کسی نشده باشه. دخترم از پشت پنجره به برفا نیگا می کنه و میگه "بــــــَـــ" . بچه ها رو درحال برف بازی می بینه و ذوق می کنه و می گه آبازی! نمی دونم چرا به برف بازی می گه آب بازی...
15 بهمن 1392

سلام غیر حضوری!

این روزا که تقریبا به شدت! درگیر مریضی فاطمه سادات بودم و تنها علامت این دوره از مریضیش که هنوزم قطع نشده تب بوده و حسابی از دست زمین و زمان دلگیرم کرده، فقط منتظر یه تلنگر بودم که بشکنم... از هم بپاشم... حالا یه وقتی دست رحمت و نظر لطفی میاد سراغم که میشکنم... از هم می پاشم ولی سبک میشم... اونم امروز صبح. دیشب چهارمین شبی بود که فاطمه سادات تب داشت و با مصرف دو تا شربت استامینوفن و ایبوبروفن هم تبش قطع نشد. داشتم از غصه کم کم به حالت افسردگی چند هفته قبلم بر می گشتم که ... ساعت10/20 صبح پدرم تماس گرفتن و گفتن الان تو صحن گوهرشاد ایستادن و هنوزم نرفتن زیارت و خواستن پیش از ورودشون، من به آقا سلام بدم. خدا خودش می دونه که چقدر به...
8 بهمن 1392

:-(

از دیشب تبش شروع شد... تا صبح سه وعده استامینوفن خورد ولی تبش پایین نیومد! صبح رفتیم دکتر... گفت تب ویروسیه و دارو داد. خدایا... فقط یک هفته از مریضیِ دخترم گذشته! بیماریِ قبلی که یک ماه و نیم طول کشید... خدا کنه این یکی زودتر تموم بشه! خدایا... قول میدم تا آخر زمستون دخترم رو تو خونه نگه دارم... تو هم قول بده زود خوبش کنی و دیگه مریض نشه! ...
5 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد