دستا بالا
بنا به قولی که به مهتاب جون داده بودم، خاطره ی خواستگاریم رو نوشتم. چیز خاصی هم نیستا... ولی خب خاطره است دیگه البته اینجا نمی ذارمش تا ببینم چند نفر از دوستای وبلاگی حاضرن خاطره هاشون رو بذارن. رمز رو هم به اونایی میدم که پیشنهادم رو بپذیرن... ...
نویسنده :
مهدیه
15:05
ورزش
دنبال یه راهی برای رهایی از این توده ی چربی بوجود آمده در ناحیه ی شکم می گشتم که... امروز رفتیم خونه ی مادرشوهر و دیدم جاری جون شروع کرده رژیم بگیره. این رو از کاغذی که مادر شوهرم روی یخچال چسبونده بود فهمیدم. رژیم کا نا دا. فکر میکنم اسمش رو شنیده باشین چون رژیم معروفیه. شامل دو قسمت رژیم غذایی و ورزشه. تقریبا روی همه هم جواب میده. بسته به میزان وزن اولیه ، کاهش وزن متفاوتی رو سبب میشه. جزو شرایطش هم هست که باید برای شروع این رژیم حتما وزنی بالای 70 کیلو داشته باشیم. وزن من الان 60 کیلویه و نمی تونم این رژیم رو بگیرم ولی ورزشش رو میتونم انجام بدم. متن ورزش این رژیم رو اینجا هم می نویسم تا دوستان ...
نویسنده :
مهدیه
18:19
روزای قبل عید
سلام امروز نه حرفی برای گفتن داشتم و نه عکسی برای گذاشتن. ولی دلم برای نوشتن تنگ شده بود... دخترم کماکان مثل یه چسب دوقلو بهم متصله و نه وقت نوشتن دارم و نه وقت آشپزی. از طرفی درگیری های ذهنی ای هم داریم که قابل گفتن نیست. اضافه شدن چربی شکمی تو این ماه اخیر ( البته بی هیچ دلیلی ) کلی اعصابم رو بهم ریخته. می خوام جای TV رو تغییر بدم و تردمیل رو راه بندازم و شروع کنم به پیاده روی. امیدوارم حس کنجکاوی فاطمه سادات باعث نشه با دستکاری تردمیل به خودش آسیب بزنه. خداکنه بتونم تا قبل عید این مهمون ناخونده رو از خودم دور کنم خوشحالم که عید و بهار داره از راه میرسه و می تونیم تو هوای خوب بریم بیرون. پیاده روی و گردش و ... ...
نویسنده :
مهدیه
15:08
عکسای آتلیه
جمعه های دوست داشتنی
...
باز هم دعا کنید برای طیبه کوچولو که پرکشید و رفت پیش خدا! روحش شاد! ...
نویسنده :
مهدیه
15:43
چندتا پیشنهاد
1: این به توصیه ی یکی از دوستان! 2: چند وقتی بود تصمیم داشتم به دوستان وبلاگی که بچه های هم سن و سال داریم یه پیشنهادی بدم. از اونجایی که ما مامانا بچه هامون تقریبا هم سن و سال هستن، بیاین یه سری کارهای مشترک که رو دوشمون هست رو باهم انجام بدیم که هم از تجربیات همدیگه استفاده کنیم و هم راهکارها رو مرور می کنیم. مطمئنا نتایج بهتری به همراه داره. مثلا همین بحث از پوشک گرفتن بچه ها! با هم قرار بذاریم که تا اواخر بهار اطلاعات مربوط بهشون رو جمع آوری کنیم و تاریخی هم مشخص کنیم که از اون ایام پروژه ی از پوشک گرفتن بچه ها رو شروع کنیم. مثلا (مثلنا!) تو هفته ی آخر خرداد ماه شروع بکار می کنیم. می تونیم زمانش رو با هم هماهنگ ک...
نویسنده :
مهدیه
9:28
بفرمایید تو
چی بگم والا؟!
برنامه ی زندگی مون با اومدن فاطمه سادات یه تغییرات اساسی کرده. البته با اومدنش که نمیشه گفت، با بزرگتر شدنش و هرچه دخترمون در مسیر بزرگتر شدن پیش میره، این تغییرات جدی تر میشه . ما قبلا عادت نداشتیم تو به خونه ی نامرتب زندگی کنیم! همسری اجازه ی تمیز کردن بعضی از قسمت های منزل رو عهده دار بود و عملا نه در منزل پدری شستن چنون! جاهایی رو تجربه کردم و نه خداروشکر در منزل همسر! خودش هر چند روز یه بار بر حسب وظیفه ای که رو دوشش احساس می کرد به نظافت اون جاها! مبادرت می کرد و ما هم به نظافت باقی نقاط منزل می پرداختیم. نقطه! نمی گم خونه مون همیشه خیلی مرتب بود و از تمیزی برق می زد ولی تقریبا می تونستیم آمادگی پذیرش مهمون رو داشته باشی...
نویسنده :
مهدیه
18:13