فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

مادردختری

تمرین صبر

این  رو توصیه می کنم.  منطق جالب و مورد تاملی داره! نظرات تون رو همونجا ثبت کنید ...
12 تير 1393

روزانه های 19 ماهگی

نَ می خوام نَ می شه نَ میام نَ کُن و ... پرکاربرد ترین کلمات این روزهای دخترک ماست. و این تاکید روی فتحه ی ابتدایی رو از جناب پدرشوهرم و لهجه ی شیرین قمی شون به ارث برده! کماکان سلام کردن رو خیلی دوست داره و روزی چند بار بهمون سلام میکنه. اگر ازم چیزی بخواد، بوسم میکنه و بعد خواسته اش رو میگه. ترفندی که گاهی هم من بطور عکس، وبرای خودش ازش استفاده می کنم! تا چند روز پیش ، وقتی ازش می پرسیدیم اسمت چیه؟ می گفت "مَن!!! اما باباش بهش یاد داده بگه فاطمه که البته نمی تونه خوب تلفظ کنه و میگه  "آمِمِه" و   "مامِمِه"  باقی کلمات رو تقریبا درست تلفظ میکنه. ...
11 تير 1393

تمشک چینی

به لطف خدا توفیقِ این رو داریم تا یک بار دیگه در ماه رمضان مهمان مخصوص خدا باشیم. ان شاء الله ماهی پر از خیر و برکت رو پیش رو داشته باشیم. استجابت دعا ها، سلامتی و افزایش رزق و روزی رو برای همه آرزو می کنم. ... چند روزی بود که همسری هوس تمشک چینی کرده بود و قرار بود بلافاصله بعد رسیدن تمشک های باغ عموم و  قبل از شروع ماه مبارک ، بریم تمشک چینی. البته برای دوستان خارج از گیلان باید این نکته رو متذکر بشم که هوس تمشک چینی با هوس تمشک خوردن خیلی متفاوته!!!! تمشک میوه ایه که خداوند اون رو در حصاری از بوته ها و خارهای ریز قرار دادن. برای چیدن دوتا دونه شون کلی تیغ تو دست و بالمون فرو میرفت. خوردن تمشک هایی که با این هم...
7 تير 1393

عروسی

سلام بیشتر از یک هفته میشه که پست جدید نذاشتم... از من بعیده! ممنون از دوستای گلی که جویای حال من و دخملی شدن! این روزها دوتا اتفاق مهم افتاده بود و درگیر اون ها بودیم. اولیش یه سفر مارکوپولویی بود به شهر پدری همسرم، قم. جمعه شب جشن عروسی دختر عمه ی همسری بود و از اونجایی که همسری و برادرش و مادرشوهرو جاریم 5 شنبه صبح سرکار بودن و برای شنبه هم مرخصی نداشتن؛ عصر 5 شنبه رفتیم قم و جمعه شب هم بعد از عروسی برگشتیم رشت. کلا بیشتر از اینکه از سفر و دیدار اقوام لذت ببریم ، خسته از رانندگی و ماشین سواری شدیم!! جمعه صبح با همسری رفتیم زیارت. ظهر  هم منزل یکی از دوستامون دعوت بودیم. از همونجا رفتیم آرایشگاه و بعدش آماده ...
1 تير 1393

نیمه ی شعبان

سلام عید همگی تون مبارک دیروز که نشد ولی ایشالا به همین زودی ها بزرگترین دعای این روزهامون که فرج آقاست مستجاب میشه و چشممون به نور جمال آقا روشن و دلمون به حضورشون شاد میشه! امسال شب نیمه ی شعبان همسری ایستگاه صلواتی داشت و من و فاطمه سادات با خانواده ی خودم و همسرم رفتیم عروسیِ پسرِ یکی از دوستان خانوادگی و اساتید قرآنِ بنده. عزیزی که اصول تلاوت قرآن رو در محضرشون آموزش دیدم. آقا داماد قاری نمونه ی کشوری و جهانی بودن و عروس خانم هم حافظ کل قرآن. خلاصه اینکه عروسیش از اون مدلهایی بود که حسابی بهمون چسبید. روز نیمه ی شعبان هم صبح همسری رفت فوتبال. برگشتنی برامون حلیم خرید و رفت ایستگاه صلواتی. ساعت 11 ما هم رفتیم بهش...
24 خرداد 1393

دومین ملاقات با یه دوست نازنین

سلام این روزا این قدر دایره ی لغات دخملی بزرگ شده که اصلا نمیتونم از کلماتی که برای بیان منظورش استفاده میکنه و گاها ما رو شگفت زده می کنه به شماره نام ببرم. تعدادشون خیلی زیاده! از دیروز شروع کرده به گفتن جمله ها. سر سفره میگه: پوپو بده       "پلو بده" دیروز کشوی اسباب بازی هاش رو باز کرد و سیم هواپیماش رو کشید اما هواپیماش زیر باقی اسباب بازی ها گیر کرده بود. صدام کرد و گفت: ماما، آپا نیس        "مامان هواپیما نیست" باقیمونده ی آب لیوانش رو ریخت زمین و گفت: آبو ایدم زمین          "آب رو ریختم زمین" خداروشکر که میتونه جمل...
18 خرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

یکشنبه صبح واکسن 18 ماهگی فاطمه سادات رو زدیم. ساعت 8 رفتیم مرکز بهداشت و دیدیم هنوز باز نکردن. برگشتیم خونه. همسرم رفت سر کار و پدرم و خواهرم اومدن دنبالمون و با هم رفتیم مرکز بهداشت. دیدیم دارن صبحونه می خورن!!! یه نیم ساعتی نشستیم تا واکسن فاطمه سادات رو زدن. طفلی بچم خیلی درد کشید. اجازه نمی داد براش کمپرس کنم. گریه می کرد و یخ رو کنار می زد..کمپرس گرم هم نذاشت بکنم. واسه همین هنوزم با گذشت دو روز کمی جای واکسنش کبوده! خداروشکر تب نکرد ولی تا 24 ساعت تنش گرم بود. دو روز بهش استامینوفن دادم تا درد کمتری رو تحمل کنه. طفلی همش دستش رو می ذاشت رو زانوش و می گفت درد. نمی ذاشت به محل واکسنش دست بزنیم. اگر هم دستمون می خ...
13 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد